500 روزگیت مبارک دخترم
و حالا دختر کوچولوی من ، همان نوزاد شیرین ظریف که نگهداشتن اندام نحیفش در دستانمان در روزهای اول زندگی اش دلمان را می ریخت که نکند دستمان بلغزد و سر بخورد و ... 500 روزه شد و کنار همه سختیهای نگهداریش برای من که تجربه اولم بود ، شیرینی ای را نصیبم کرد که بالاتر از آن دیگر برایم چیزی نیست و الان این نازدانه کوچک با شیرین کاریهایش و با همه هیاهو و زبلی و شیطنتهایش چنان وقتمان را پر می کند که حتی گاهی به کارهای شخصیم هم نمیرسم . الان دختر زبل من چنان بوسی بر گونه هایم میگذارد و زمانهایی برای ابراز علاقه چنان گاز کوچی نثار بدنم می کند که با همان درد خفیف هم ذوق میکنم از دلبریهایش ... الان دیگر همبازی او شده ایم و زمان تنهایی مان را با عروسکهای...
نویسنده :
مامان
17:20