دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

واکسن 18 ماهگی

دیانای عزیزم ؛ 26 مرداد بردمت برای واکسن 18 ماهگی ... با مامانی رفتیم ... توی بغلم بودی که اولین واکسنت رو روی دست چپت زدن ، بغض کردی و مچ دستتو تکون میدادی که دردشو حس نکنی ... جلوی خودت رو گرفتی گریه نکنی اما نشد و یه کمی گریه کردی ... دست راستت را که زدن دنبال همون گریه قبلی ادامه دادی اما فورا انگشتت رو گذاشتی بین دندونات تا دردو حس نکنی و کم کم آروم شدی ... خیلی مظلوم سرت رو روی شونم گذاشته بودی ، ناز و صبور شده بودی . برات یه کیک خریدم و خوردی تا یه کم دلت اروم بگیره ... ... دوستت دارم عزیز دلم ، نفسمی عشق کوچولوی من و یه اتفاق جالب اینکه همین روز بعد از نماز صبح کولر رو خاموش کردیم و پنج دقیقه ام نگذشت که از خواب بیدار شدی و...
26 مرداد 1394

دایره لغات دخترم تا 18 ماهگی

کباب : کفشهام دای : دایی عمو اما : عمه آقا : شوهر خاله ارباب : ارباب داغ سرد درد همون کیه: کره شای : چای ازون : اشاره به خوراکی دلخواه باباجی : بابا مجید مامان نانا: نی نی - عروسک توپ نونون : نون توپ : شیرینی بامیه پاک: پارک باغ : باغ قان قان : کالسکه شوار:شلوار ( خیلی خوشمزه بیانش میکنه ) حامام: حمام گگا:غذا سرباز   و مرور تفریحات این روزها و رنگی شدن پست جدید با چند تا عکس از گل قشنگ باغ زندگیمون .... سکانس اول : پارک محلمون . یکرو...
24 مرداد 1394

متفرقه های این روزها

بازی با اسباب بازی فکری جدید ... آشنایی با اشکال و رنگها   از این روتختی خوشش اومده و مثلا داره خوشحالیشو نشون میده یه نگاهی هم به سر و ضعش بندازه !!! اینجا ازم خواسته تو خونه کفش پاش بکنم و با اون بره روی مبل و رژه بره سر زدن به یاهو مسنجر سری هم به مغازه بابا بزنه ! بازی این روزها ... دراز کشیدن روی سرامیک و سر خوردن عزیزکم پاش سوخته و مجبور به دایم نشستن شده ... باید با گوشی مشغولش کنیم و کالسکه رو بیاریم داخل خونه و قان قان بکنیم تا حواسش پرت بشه ... این عروسکها هم کمک حالمون بودن اینجا سوختگی پاها بهتر ش...
11 مرداد 1394

پاگشای زن دایی جون ومهمون داری

جمعه 2 مرداد و پاگشای دایی و زن دایی جون... دیانای عزیزم از اینکه مهمون اومده بود خونمون خیلی خوشحال بود و دوست داشت عروسکها و اتاقشو به فامیل جدید نشون بده باز هم خاله جون زحمت کشیده و براش یه پیراهن خوشکل هدیه خریده ... من متاسفانه فرصت نشد از دخترم عکس تکی بگیرم و  یکهفته بعد بازهم پاگشای دایی و زن دایی جون دیانا خونه ی خاله جونش که اینجا دیگه فرصتی برای عکاسی دست داد البته اونم نکتش اینجاست که دخترم با دستمال کاغذی قصد گردگیری داشت ...  اینم لباسی که خاله جون هدیه خریده ! و البته همان روز ناهار مهمون خاله ی من بودیم و اینم عکس دیانا جونی و نیکا جون‌(نوه خا...
3 مرداد 1394

روزهای اخر هفته و تعطیلات عید فطر 94

چهارشنبه 24تیر و 28 ماه مبارک رفتیم بستنی آیس پک و بعدش سه تایی رفتیم پارک محلمون و شما حسابی بازی کردی ... طوریکه دیگه وقت برگشتن فرار میکردی و می خواستی باز هم بری سمت وسایل بازی ... از این شب عکسی ندارم . پنجشنبه 25 تیر رفتیم خونه زن دایی برای عیدی عید فطر ... که اونجا خاله جون برات یه پیراهن خیلی خوشکل عیدی گرفته بودن که بهت دادن و برای اینکه ببینیم اندازت هست یا نه تنت کردیم خیلی خوشت اومده بود و جیگر شده بودی جمعه هم که دختر عمه و نامزدش مهمونمون بودن ... خونه بودیم و در تکاپوی کارهای خونه . عصر که مهمونها اومدن کلی باهاشون مشغول بودی ... و بعد از افطار همه رفتیم دریاچه و بام .. . دریاچه هوا شرجی بود و گرم شد ....
31 تير 1394

گرمای تابستان و ماه رمضان و این روزهای دیانا

کلمات اضافه شده به دایره المعارف دخترم شبت (شربت ) شی ( شیر )‌ دتر(دکتر)و ... وقتی دخترم خیلی باکلاس بینیشو میگیره بلز، این اسباب بازی هنریه زیبا که برای دخترم خریدم تا با اون نواختن را بیاموزه ... اما جای نواختن شروع به جدا کردن تکه های آن کرده و در چشم به همزنی دیگه تکه ای روی اون نمی مونه مجبورم بشینم دوباره بچینمشون . اینه که دیگه تا یه کمی بزرگتر بشه از دسترسش دور نگه داشته میشه لالایی و بازی با عروسک ...
25 تير 1394