دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

20 ماهگی عشقم

شاخه نبات مامان ... قندم ... شکلاتم ... 20 ماهگیت مبارک ... خیلی بیستی دختر عسلم ... مهمونیهایی که به مذاق دخترکم خوش اومد : 1:سر زدن خونه نامزد دایی جون 2: تولد دایی جون 3: مهمونی خونه خودمون ( ولیمه خونه جدید) اما توی این مدت ، شیرین مامان ... دیانا خانم ؛ کلی رشد عقلی و جسمی کرده که برای اون باید خدارو هزار بار شکر بکنم ... دایره لغاتش بسی گسترده شده و به اونها ممد(محمد) ، شیشه ، شوار (‌شلوار) ، قان قان ، گدو (گردو) کوکو ، گبه ( گربه ) ، نماز ،‌اله ( الله اکبر ) ، پا ( پاشو ) بال ( بالا ) ، قطه ( قطره ) ، تاب تاب ، کبشام ( کفشهام ) و مامانم ( خطاب به من ) ... اضافه شده و دیگ...
31 شهريور 1394

سفرهای یکروزه

همدان : 6 شهریور سفر با خانواده ی خاله و دایی و مامانی   همه حواست پیش آبشار بود و دوست داشتی بری زیرش و دوش بگیری  لاله جین کنترلت خیلی سخت بود و حتی دوست نداشتی توی کالسکه ات بنشینی ... منم که مشغول خرید بودم هیچ عکسی ازت ندارم   قم : 12 شهریور مادر بزرگ دوست داشت بره زیارت ، بابا جون بردمون قم . هم زیارت کردیم هم خرید . دو تا عکس ازت تو حرم گرفتم که چون شلوغ پلوغه برات نذاشتم تو وبلاگ   قزوین : جمعه 13 شهریور ...  چون کنترل کردن شما و پسر عمو کنار هم سخت بود زود برگشتیم و عکسی ازتون ندارم ...   ...
23 شهريور 1394

وقتی بچه نداشتم...

وقتی بچه نداشتم، تصورم در مورد تربیت بچه خیلی تخیلی بود. فکر می‌کردم بچه یک لوح سفید است که قرار است ما رویش نقاشی کنیم. یا یک تکه گِل بی‌شکل که قرار است به دستان پرتوان ما کاسه و کوزه‌ای از تویش دربیاید. مدتی که از تولد كودكم گذشت، فهمیدم تا چه حد اشتباه می‌کردم. بچه‌ها موجوداتی کامل‌اند با شخصیتی منحصر به فرد. کاسه و کوزه‌ای که شکل و طرح و رنگ دارد و تربیت حداکثر می‌تواند آن را یک جای خوب در سفره بنشاند. حالا که مدتی گذشته، فکر می‌کنم حتی تصور قبلی‌ام هم بیخود بوده. بچه‌ها همه چیزشان کامل است. شخصیت‌شان، رنگ‌شان، جایشان. سفره پهن شده و همه چیز در جای خودش است....
23 شهريور 1394

شهریور و بوی ماه مهر

دیانای عزیز و دوست داشتنی من این روزها به لحاظ رفتاری بزرگتر شده و این کاملا در رفتارهایش مشهود است . دختر شیرین زبان من حالا دایره لغاتش وسیعتر شده و یکی دو جمله کوتاه هم بر زبان میاورد ( بابا دفت =بابارفت سر کار ) .حالا دیگه برای عروسکهایش مادری میکند و لالا میخواند و تابشان می دهد . در کار خانه هم کمک میکند مثلا سیب زمینی رنده میکند یا فلفل به غذایمان اضافه میکند و عاشق تماشای آشپزی مامان است . دخترک نازدونه ی من این روزها میانه اش با من بهتر از قبل شده است و با زبان شیرین کودکانه اش به زیبایی مامان صدایم می کند ،‌آنهم پشت سر هم تا جواب جانم را بشنود ... و گاه در آغوشم میگیرد و می بوسدم ... و این میان برای بابا هم دلبریهای...
19 شهريور 1394

عشق زندگیم 18 ماهگیت مبارک

آخ که چقدر امروز برام ناز میکردی و محبت نثارم میکردی ... دستها و بازوهامو می بوسیدی و صورتتو می چسبوندی به بازوهام ... اینقدر آرامش بهم میدادی ... دخترمهربونم تو همه ی هستی و زندگی من هستی ... اینو بدون خیلی خیلی دوست دارم به مناسبت 18 ماهگی بردمت پارک ... حسابی تاب بازی و الاکلنگ بازی کردی ... خیلی خسته شدی وقتی بهت گفتم بریم برات بستنی بخرم بریم خونه دویدی و به سمت خونه راه افتادی بعد با باباجون رفتیم بستی نوش جان کردیم و برگشتیم خونه ... ...
28 مرداد 1394

دخترم روزت مبارک

دخترم تو فرشته ای هستی از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان . . .   جگر گوشه من روزت مبارک   دو روزی بود شروع کرده بودی و کلمه کباب را تکرار می کردی ... روز دختر برای شام شب خورشت قیمه درست کرده بودم با کلی دقت و ذوق ... شب که بابا اومد خونه غافلگیرمون کرد و به مناسبت روز دختر برات کباب خریده بود تا لذت گفتن این کلمه را بیشتر حس کنیم . این شد که حجم بیشتر غذای دستپخت من رفت تو بایگانی یخچال برای فردا و اما هنوز موفق به گرفتن کادوی روز دختر برات نشدیم . میخواستم برات یه تنفگ آبپاش خوب بگیرم که هنوز اونی که می خواستم پیدا نکردم . و چون با موبایل اسباب بازی خوب ارتباط برقرار نک...
27 مرداد 1394