شهریور و بوی ماه مهر
دیانای عزیز و دوست داشتنی من این روزها به لحاظ رفتاری بزرگتر شده و این کاملا در رفتارهایش مشهود است . دختر شیرین زبان من حالا دایره لغاتش وسیعتر شده و یکی دو جمله کوتاه هم بر زبان میاورد ( بابا دفت =بابارفت سر کار ) .حالا دیگه برای عروسکهایش مادری میکند و لالا میخواند و تابشان می دهد . در کار خانه هم کمک میکند مثلا سیب زمینی رنده میکند یا فلفل به غذایمان اضافه میکند و عاشق تماشای آشپزی مامان است . دخترک نازدونه ی من این روزها میانه اش با من بهتر از قبل شده است و با زبان شیرین کودکانه اش به زیبایی مامان صدایم می کند ،آنهم پشت سر هم تا جواب جانم را بشنود ... و گاه در آغوشم میگیرد و می بوسدم ...
و این میان برای بابا هم دلبریهایی میکند و وقت آمدنش به خانه دوان دوان به استقبالش می رود ... وقت رانندگی هم که گاهی کمک حال بابا می شود و فرمان می چرخاند... خلاصه نفس مادر الان یکسال و نیمگی را پشت سر گذرانده و حس مادری را به خوبی به من چشانده ... و با بابا بابا گفتنهایش شیرینی پدری را به دل بابا هم نشانده است ... عزیزم روزگار را برایمان شیرین میکند و به عشق و امید او زندگی میکنیم و روزگار میگذرانیم ...
عزیز مادر دوستت داریم و خدا را شاکریم که موهبت مادرشدن و پدر شدن را نصیبمان کرد و تو هدیه ی زیبا را به ما عطا کرد
بقیه ی عکسهای شیرینم در ادامه مطلب
اولین سمبوسه ای که دخترم خورد
آخه بچه جون سنگینی واسه چی بلند میکنی
اینجام که مادر بزرگ از سبزوار اومده بود و 5 روز مهمونمون بود ... این لباسو برای شما اورده بود تنت کردی ببینی اندازت هست یا نه .. حالا یه ژستی هم برای من گرفتی
از قدیم گفتن دختر باید کمک حال مادر باشه
اینجا خانمی شده برای خودش
به اصرار خودش کفش بزرگ پاش کرده و یه تماسی با عمه جونش گرفته
کوچیکترم که بود دوست داشت پا تو کفش بزرگترا بکنه ... منتها الان دیگه پاشنه دار دوست داره
این تفنگ آبی هم هدیه روز دختر
ژانگولر مامان
تولد امام رضا (ع) که رفتیم جشن و حس خوب دخترم بعد از جشن ، پیتزا لیمو