این روزها دخترک شیرینم ، به حالت دو راه میرود . می چرخد و نانای نای می کند و می رقصد . لوس می کند و مارو می بوسد . سر سجاده که می ایستیم تلاش دارد تا در بغلمان باشد و نمازمان که تمام می شود او ادامه می دهد . دستهایش را به نشانه تکبیر و به سمت گوشها بالا میبرد و خم می شود و سپس سجده می رود و در اخر هم تسبیح را به گردن می اندازد و برمی خیزد . شیرینتر از جانم ، همین دو سه روز پیش که دور هم در خانه باغ بابایی بودیم روی فرش زمین خورد و ماهم برای اینکه نترسد عکس العملی نشان ندادیم ولی چون برخلاف همیشه مورد لطف بابا قرار نگرفت و آغوشی برای ارامش نیافت با کلمه "هو" که تا حالا از او نشنیده بودیم مارو متوجه خود کرد و آنقدر خندیدیم ...