دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

خاطرات شیرین این روزها

1394/2/11 11:17
نویسنده : مامان
233 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها دخترک شیرینم ، به حالت دو راه میرود . می چرخد و نانای نای می کند و می رقصد . لوس می کند و مارو می بوسد . سر سجاده که می ایستیم تلاش دارد تا در بغلمان باشد و نمازمان که تمام می شود او ادامه می دهد . دستهایش را به نشانه تکبیر و به سمت گوشها بالا میبرد و خم می شود و سپس سجده می رود و در اخر هم تسبیح را به گردن می اندازد و برمی خیزد .

شیرینتر از جانم ، همین دو سه روز پیش که دور هم در خانه باغ بابایی بودیم روی فرش زمین خورد و ماهم برای اینکه نترسد عکس العملی نشان ندادیم ولی چون برخلاف همیشه مورد لطف بابا قرار نگرفت و آغوشی برای ارامش نیافت با کلمه "هو" که تا حالا از او نشنیده بودیم مارو متوجه خود کرد و آنقدر خندیدیم که خودش هم خنده اش گرفت .

دلبر لطیفم برای اینکه باب بازی و شوخی را با ما باز کند در حالی که نشسته است ، یکدفعه خود را به عقب پرتاب میکند و چنان ماهرانه دستهایش را کنار بدن حایل میکند که سرش به ضرب پائین نیاد و  وقتی ما از این کار نهی اش میکنیم تکرار می کند و می خندد .

یا شروع میکند به دویدن تا ما هم به دنبالش بدویم و بازی بدوبدو شروع می شود و او پناه میبرد پشت جاکفشی یا روی تخت اتاق خوابمان .

باهوش  است و وقتی خودش را کثیف میکند و ما قصد تعویض پوشکش را داریم سریع پشت درب دستشویی می رود تا زودتر تعویض پوشک شود .

و گاهی گوشی تلفن را برمیدارد و چند ثانیه ای با شخص خیالی آنطرف خط چند کلامی صحبت می کند . دد . اودو . قلقل و گیل گیل ...

با عروسکش بازی میکند . نوازشش می کند و یکدفعه در یک عمل انتهاری از پایش گرفته و به گوشه ای پرتابش می کند .

شعر برنامه خندوانه را دوست دارد و وقتی شروع می شود میخکوب تی وی می شود .

و عاشق طعم تخم بلدرچین شده است و صبحانه نمی خورد مگر برایش تخم بلدرچین آماده کنیم .

وقتی از بازی و گردشو چرخشو شیطنت خسته میشود و انرژی اش تحلیل میرود کنارش که دراز میکشیم کم کم خوابش میبرد و به پهلو می چرخد .

وزمانی که وقت غذا می شود می خواهد خودکفا باشد و قاشق را در دست میگیرد تا غذایش را تناول کند اما نیمی از غذا روی لباسش میریزد .

در ظرف غذا دنبال بخشهای نگینی غذا ( مثل بنشن که شامل همه حبوبات می شود ) می گردد و با دو انگشت شست و سبابه چنان ماهرانه آنها را برمی دارد و در دهان میگذارد که لذت میرم . سیب زمینی سرخ کرده و لوبیا پلو دوست دارد و عاشق جدا کردن لوبیا از بشقاب غذایش است .

این روزها دائما در آشپزخانه مشغول است و تمام کشوها و دربها را باز می کند. سطل برنج هم که از دست این کوچک دردانه در امان نیست و شلعه های گاز که تمامی به یکباره خاموش میشود و باید دائما مراقب باشیم که غذا خام و نپخته نماند و سرد نشود . وقتی پیچ گاز را می چرخاند نگاه شیطنت باری به من میکند تا برای تنبیهی که بیشتر به شوخی و بازی می ماند دنبالش کنم .

 و همه اینها شاید برای خواننده یا شنونده عادی باشد... اما برای من که مادرم جذاب است و دوست داشتنی .... قند در دلم آب می شود .

zibazibazibazibazibaziba

دختر ناز مادر ! خدای مهربانم را شاکرم به خاطر این رنگهای زیبایی که با حضور تو به زندگیمان ارزانی داشته و از تو ممنونم که دنیایم را رنگی کردی و پولک نشان ...

نفسم تا ابد دوستت دارم

دختر خودکفای من این روزها هر کجا شونه ببینه . موهاشو مرتب میکنه . اینم میشه نتیجه اش

 

پسندها (1)

نظرات (0)