روزهای اخر هفته و تعطیلات عید فطر 94

چهارشنبه 24تیر و 28 ماه مبارک رفتیم بستنی آیس پک و بعدش سه تایی رفتیم پارک محلمون و شما حسابی بازی کردی ... طوریکه دیگه وقت برگشتن فرار میکردی و می خواستی باز هم بری سمت وسایل بازی ... از این شب عکسی ندارم .

پنجشنبه 25 تیر رفتیم خونه زن دایی برای عیدی عید فطر ... که اونجا خاله جون برات یه پیراهن خیلی خوشکل عیدی گرفته بودن که بهت دادن و برای اینکه ببینیم اندازت هست یا نه تنت کردیم خیلی خوشت اومده بود و جیگر شده بودی

جمعه هم که دختر عمه و نامزدش مهمونمون بودن ... خونه بودیم و در تکاپوی کارهای خونه . عصر که مهمونها اومدن کلی باهاشون مشغول بودی ...

و بعد از افطار همه رفتیم دریاچه و بام .. . دریاچه هوا شرجی بود و گرم شد ... ولی بام که رفتیم حسابی خنک بود و صفا کردیم ...

شنبه که عید فطر شد و با زن دایی و دایی جون راهی باغ شدیم  و نهار و شام اونجا بودیم ... زن دایی جون برات یه کیف کوچولوی خوشکل هدیه خریده بود که خیلی ازش خوشت اومد و دایم می انداختی گردنت و داخلشم یه کلید می گذاشتی ( خیلی کلید دوست داری ) و شب دیر وقت برگشتیم و یکشنبه بعد از رفع خستگی و یه خواب کامل تا ساعت 11 صبح ، بعد از صرف نمی دونم باید گفت صبحانه یا نهار ، راهی امامزاده شاه عبدالعظیم شدیم ... واقعا محیط آرامی بود و تو دختر نازم مثل همیشه یک لحظه اروم نمی نشستی و هر بچه ای رو میدیدی دوست داشتی لپشو بکشی ...

عصر هم که برگشتیم ... یه کوچولو اومدیم خونه برای تعویض لباس و ... و دوباره رفتیم باغ ، اینبار خاله جون و شوهر خاله و زن دایی و خانوادشون بودن .. بساط حلیم بادمجان و پیتزا به راه بود و دختر گلم خیلی از حلیم بادمجان خوشمزه ای که مادر زن دایی جون درست کرده بود خوشش اومد . تا 2 شب باغ بودیم و حسابی حسابی بهت خوش گذشت . هواهم که حسابی خنک بود و  باد خنک و ملس هممون را نشاط داد ...

و اما از همه این گشت و گذارها ، به دلیل اینکه خیلی جاها باید مراقبت می بودیم که مثلا امامزاده گم نشی یا باغ زمین نخوری تا دوباره زانوهات اوف بشه .. عکس زیادی نگرفتم و همون چند تایی را که موفق شدم برات گذاشتم عزیزکم ...

دختر عزیز و شیطون و زبل و نازم دوستت دارم و برات بهترین روزها را آرزو دارم ...