واکسن 18 ماهگی
دیانای عزیزم ؛ 26 مرداد بردمت برای واکسن 18 ماهگی ... با مامانی رفتیم ... توی بغلم بودی که اولین واکسنت رو روی دست چپت زدن ، بغض کردی و مچ دستتو تکون میدادی که دردشو حس نکنی ... جلوی خودت رو گرفتی گریه نکنی اما نشد و یه کمی گریه کردی ... دست راستت را که زدن دنبال همون گریه قبلی ادامه دادی اما فورا انگشتت رو گذاشتی بین دندونات تا دردو حس نکنی و کم کم آروم شدی ... خیلی مظلوم سرت رو روی شونم گذاشته بودی ، ناز و صبور شده بودی . برات یه کیک خریدم و خوردی تا یه کم دلت اروم بگیره ... ... دوستت دارم عزیز دلم ، نفسمی عشق کوچولوی من
و یه اتفاق جالب اینکه همین روز بعد از نماز صبح کولر رو خاموش کردیم و پنج دقیقه ام نگذشت که از خواب بیدار شدی و از کنارم رفتی کنترل رو پیدا کردی کولر را روشن کردی و دوباره اومدی پیشم خوابیدی ، منم از ترس اینکه سردت بشه روی پاهات پتوی نازک کشدیم که همون لحظه با پاهای کوچولوت پرتابش کردی اونطرف و به خوابیدنت ادامه دادی ... یه خواب کوچولو ...بعد هم که دیدی من و بابا مشغول صبحانه خوردنیم اومدی با ما صبحانه خوردی ... کلا خیلی بزرگتر شدی و میفهمی .. جیگری شدی برای خودت . عزیز دلمی مادر جاااان