500 روزگیت مبارک دخترم
و حالا دختر کوچولوی من ، همان نوزاد شیرین ظریف که نگهداشتن اندام نحیفش در دستانمان در روزهای اول زندگی اش دلمان را می ریخت که نکند دستمان بلغزد و سر بخورد و ... 500 روزه شد و کنار همه سختیهای نگهداریش برای من که تجربه اولم بود ، شیرینی ای را نصیبم کرد که بالاتر از آن دیگر برایم چیزی نیست و الان این نازدانه کوچک با شیرین کاریهایش و با همه هیاهو و زبلی و شیطنتهایش چنان وقتمان را پر می کند که حتی گاهی به کارهای شخصیم هم نمیرسم . الان دختر زبل من چنان بوسی بر گونه هایم میگذارد و زمانهایی برای ابراز علاقه چنان گاز کوچی نثار بدنم می کند که با همان درد خفیف هم ذوق میکنم از دلبریهایش ... الان دیگر همبازی او شده ایم و زمان تنهایی مان را با عروسکهایش بازی می کنیم . او برایشان لالا میگوید و از من هم می خواهد همراهیشان بکنم یا باید کنار هم ردیف بنشینیم و اتل متل توتوله بازی کنیم و قایم باشک ! این روزها ، یکی از شیرین ترین تفریحاتش شده و وقتی در جستجویش هستیم و پیدایش میکنیم خنده ای سر می دهد که دل می برد ...
و من زمانهایی را که در تنهایی با عروسکهایش بازی میکند به نظاره می نشینم و در دل خدای مهربانم را شکر می کنم که این نعمت شیرین را نصیبم کرد و برای دلبر شیرینم از خدای منان ارزوی تندرستی و شادی می کنم ... الهی آمین
قربون اون دستای کوچولوت بره مامان ...
عزیز دلمی دوستت دارم یه دنیا