دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

دخترم روزت مبارک

دخترم تو فرشته ای هستی از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان . . .   جگر گوشه من روزت مبارک   دو روزی بود شروع کرده بودی و کلمه کباب را تکرار می کردی ... روز دختر برای شام شب خورشت قیمه درست کرده بودم با کلی دقت و ذوق ... شب که بابا اومد خونه غافلگیرمون کرد و به مناسبت روز دختر برات کباب خریده بود تا لذت گفتن این کلمه را بیشتر حس کنیم . این شد که حجم بیشتر غذای دستپخت من رفت تو بایگانی یخچال برای فردا و اما هنوز موفق به گرفتن کادوی روز دختر برات نشدیم . میخواستم برات یه تنفگ آبپاش خوب بگیرم که هنوز اونی که می خواستم پیدا نکردم . و چون با موبایل اسباب بازی خوب ارتباط برقرار نک...
27 مرداد 1394

واکسن 18 ماهگی

دیانای عزیزم ؛ 26 مرداد بردمت برای واکسن 18 ماهگی ... با مامانی رفتیم ... توی بغلم بودی که اولین واکسنت رو روی دست چپت زدن ، بغض کردی و مچ دستتو تکون میدادی که دردشو حس نکنی ... جلوی خودت رو گرفتی گریه نکنی اما نشد و یه کمی گریه کردی ... دست راستت را که زدن دنبال همون گریه قبلی ادامه دادی اما فورا انگشتت رو گذاشتی بین دندونات تا دردو حس نکنی و کم کم آروم شدی ... خیلی مظلوم سرت رو روی شونم گذاشته بودی ، ناز و صبور شده بودی . برات یه کیک خریدم و خوردی تا یه کم دلت اروم بگیره ... ... دوستت دارم عزیز دلم ، نفسمی عشق کوچولوی من و یه اتفاق جالب اینکه همین روز بعد از نماز صبح کولر رو خاموش کردیم و پنج دقیقه ام نگذشت که از خواب بیدار شدی و...
26 مرداد 1394

دایره لغات دخترم تا 18 ماهگی

کباب : کفشهام دای : دایی عمو اما : عمه آقا : شوهر خاله ارباب : ارباب داغ سرد درد همون کیه: کره شای : چای ازون : اشاره به خوراکی دلخواه باباجی : بابا مجید مامان نانا: نی نی - عروسک توپ نونون : نون توپ : شیرینی بامیه پاک: پارک باغ : باغ قان قان : کالسکه شوار:شلوار ( خیلی خوشمزه بیانش میکنه ) حامام: حمام گگا:غذا سرباز   و مرور تفریحات این روزها و رنگی شدن پست جدید با چند تا عکس از گل قشنگ باغ زندگیمون .... سکانس اول : پارک محلمون . یکرو...
24 مرداد 1394

متفرقه های این روزها

بازی با اسباب بازی فکری جدید ... آشنایی با اشکال و رنگها   از این روتختی خوشش اومده و مثلا داره خوشحالیشو نشون میده یه نگاهی هم به سر و ضعش بندازه !!! اینجا ازم خواسته تو خونه کفش پاش بکنم و با اون بره روی مبل و رژه بره سر زدن به یاهو مسنجر سری هم به مغازه بابا بزنه ! بازی این روزها ... دراز کشیدن روی سرامیک و سر خوردن عزیزکم پاش سوخته و مجبور به دایم نشستن شده ... باید با گوشی مشغولش کنیم و کالسکه رو بیاریم داخل خونه و قان قان بکنیم تا حواسش پرت بشه ... این عروسکها هم کمک حالمون بودن اینجا سوختگی پاها بهتر ش...
11 مرداد 1394

پاگشای زن دایی جون ومهمون داری

جمعه 2 مرداد و پاگشای دایی و زن دایی جون... دیانای عزیزم از اینکه مهمون اومده بود خونمون خیلی خوشحال بود و دوست داشت عروسکها و اتاقشو به فامیل جدید نشون بده باز هم خاله جون زحمت کشیده و براش یه پیراهن خوشکل هدیه خریده ... من متاسفانه فرصت نشد از دخترم عکس تکی بگیرم و  یکهفته بعد بازهم پاگشای دایی و زن دایی جون دیانا خونه ی خاله جونش که اینجا دیگه فرصتی برای عکاسی دست داد البته اونم نکتش اینجاست که دخترم با دستمال کاغذی قصد گردگیری داشت ...  اینم لباسی که خاله جون هدیه خریده ! و البته همان روز ناهار مهمون خاله ی من بودیم و اینم عکس دیانا جونی و نیکا جون‌(نوه خا...
3 مرداد 1394

روزهای اخر هفته و تعطیلات عید فطر 94

چهارشنبه 24تیر و 28 ماه مبارک رفتیم بستنی آیس پک و بعدش سه تایی رفتیم پارک محلمون و شما حسابی بازی کردی ... طوریکه دیگه وقت برگشتن فرار میکردی و می خواستی باز هم بری سمت وسایل بازی ... از این شب عکسی ندارم . پنجشنبه 25 تیر رفتیم خونه زن دایی برای عیدی عید فطر ... که اونجا خاله جون برات یه پیراهن خیلی خوشکل عیدی گرفته بودن که بهت دادن و برای اینکه ببینیم اندازت هست یا نه تنت کردیم خیلی خوشت اومده بود و جیگر شده بودی جمعه هم که دختر عمه و نامزدش مهمونمون بودن ... خونه بودیم و در تکاپوی کارهای خونه . عصر که مهمونها اومدن کلی باهاشون مشغول بودی ... و بعد از افطار همه رفتیم دریاچه و بام .. . دریاچه هوا شرجی بود و گرم شد ....
31 تير 1394

گرمای تابستان و ماه رمضان و این روزهای دیانا

کلمات اضافه شده به دایره المعارف دخترم شبت (شربت ) شی ( شیر )‌ دتر(دکتر)و ... وقتی دخترم خیلی باکلاس بینیشو میگیره بلز، این اسباب بازی هنریه زیبا که برای دخترم خریدم تا با اون نواختن را بیاموزه ... اما جای نواختن شروع به جدا کردن تکه های آن کرده و در چشم به همزنی دیگه تکه ای روی اون نمی مونه مجبورم بشینم دوباره بچینمشون . اینه که دیگه تا یه کمی بزرگتر بشه از دسترسش دور نگه داشته میشه لالایی و بازی با عروسک ...
25 تير 1394

500 روزگیت مبارک دخترم

و حالا دختر کوچولوی من ، همان نوزاد شیرین ظریف که نگهداشتن اندام نحیفش در دستانمان در روزهای اول زندگی اش دلمان را می ریخت که نکند دستمان بلغزد و سر بخورد و ... 500 روزه شد و کنار همه سختیهای نگهداریش برای من که تجربه اولم بود ، شیرینی ای را نصیبم کرد که بالاتر از آن دیگر برایم چیزی نیست و الان این نازدانه کوچک با شیرین کاریهایش و با همه هیاهو و زبلی و شیطنتهایش چنان وقتمان را پر می کند که حتی گاهی به کارهای شخصیم هم نمیرسم . الان دختر زبل من چنان بوسی بر گونه هایم میگذارد و زمانهایی برای ابراز علاقه چنان گاز کوچی نثار بدنم می کند که با همان درد خفیف هم ذوق میکنم از دلبریهایش ... الان دیگر همبازی او شده ایم و زمان تنهایی مان را با عروسکهای...
11 تير 1394

الوعده وفا

بالاخره وقتش رسید و من به قولم عمل کردم ، اومدم تا عکسهای اخیر دختر گلم را تو شلوغ پلوغی کارهای تعویض خونه براش بگذارم ... پیوست پست قبلی ... دیانا دندونت کجاست ؟! گوشت ؟!   موهات ؟! دماغت ؟! النگوت ؟!  بازی در حیاط خونه بابایی دیانا در تراس خونه جدید و نظاره مناظر بیرون از ارتفاع ساعت 11 شب و بازی در پارک محله اولین آلوسبز خورده شده توسط دیانا و وقتی دخترم خیلی حرفه ای پای گوشی موبایل میشینه   ...
7 تير 1394