دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

خاطرات 11 ماهگی

1393/10/13 10:14
نویسنده : مامان
271 بازدید
اشتراک گذاری

هندونه شیرین من

 

اعداداعداد

    

ماهگیت مبارکــــــــــــــــــ .

زمستون فصل تولد تو ...

فصل تولد قشنگت را 

با رقص سفید برف ها همچون سفیدی دلت

بر اسمان قلبمان جشن می گیریم و صمیمانه فصل شکفتنت را تبریک می گویم

دخترک زمستانیه من.

 

مروارید دوم فرشته کوچولوی من خوش اومدی !

فرشته کوچولوی من رویش

دومین مروارید لبخندت

            مبارک .جشن

 

مروارید دومت روز یکشنبه 28 دیماه 93 درست دوازده روز بعد از مروارید اول تو فک پایین سمت راست کنار مرواردید اولت جوونه زد عزیزدلم.

و حالا ....لبخندت با درخشش آن دو مرواردید سفید در صدف بی مانند دهان کوچکت...جان

می بخشد و دل می برد ...

و هر چشمی با کمی دقت آنرا در صدف بی مانند دهانت می بیند وقتی غنچه لبهایت به خنده باز می شود و نیازی به میکروسکوپ الکترونیکی نیست ...

 

عروسی خاله جون فرشته کوچولوی ما

صبح روز عروسی ساعت 7:30 با بابا جون رفتیم خونه مامانی . ساعت 11 شما با بابا جون و مادربزرگ که از شهرستان اومده بود رفتین خونه خودمون تا ساعت 5 عصر . من که از آرایشگاه اومدم نماز مغرب و عشا رو خوندیم و رفتیم آتلیه تا با دخمل خوشگلم عکس سه تایی بندازیم . البته دایی جونام اومدن چون می خواستن با شما عکس بندازن . عکسای آتلیه رو هروقت تحویل گرفتم برات میذارم .

و اما وقتی رسیدیم سالن کالسکتم برداشتیم که اونجا گاهی توی کالسکه باشی . شما هم رسیدیم سالن بغل مادبزرگ بودی . بعد از اینکه مراسم عقد تموم شدو کادوهارو دادیم . خواستیم یکی دوتایی عکس یادگاری بندازیم که چهارمین عکس مربوط به منو شما بود که تو بغلم بودی . عکسو انداخیت داشتیم از سن می رفتیم پائین که یکدفعه من خوردم زمین و پام پیچ خورد ( به گفته مهمونها و همه جمع چشم خوردیم غمگین) بعد از اون دیگه شما بغل مامانی و مادربزرگ و خاله های مامان بودی چون من دیگه نمی تونستم راه برم . خداروشکر به خیر گذشت و دختر خوشکلم کاریش نشد . بازم خدارو هزار مرتبه شکر . اما در کل عروسی خوش گذشت و من با وجود درد جلوی اشکمو گرفتم که خاله جونت ناراحت نشه و عروسی به خوبی و خوشی تموم شد . خیلی هم به تو خوش گذشت . یک ساعتی تو سالن خوابیدی . وقت شام هم رفتی پیش باباجون تا مامان اذیت نشه . الهی قربون دختر مهربونم بشم .

اینم عکسای دخترک نازم شب عروسی خاله جون

پدر و دختر خوشتیپبغل

 ... همه بگید ماشالله

فردای عروسی و بازی دخملکم با پشول خان

من دیگه نمی تونم راه برم و پام توی بانده غمگین فقط ازتون عکس گرفتم

راستی ... به دلیل مصدومیت پای مامان که نتونست تا یک هفته راه بره و عقب افتادن جشن دندونی شما و نزدیک بودن جشن تولدت... قرار شد جشن تولد و جشن دندنیتو اگه خدا بخواد یکجا بگیریم خجالتبغل

مادر بزرگ یک هفته خونه ما بود و تو خیلی باهاش بازی کردی و همش توی بغلش بودی . مامانیم هر دو روز یکبار میومد بهمون سر میزد . خاله و دایی هم همینطور . منم که نمی تونستم بغلت بگیرم و راه بریم فقط میومدی گاهی سرتو میذاشتی تو بغلم و خودتو برام لوس می کردی و می رفتی دنبال ادمه بازیت . یکی از شیرینکاریهای این هفته ات این بود که می نشستی و یک چیزی که جلوت بود مثلا یکی از لباسهات یا لوگوهات رو از سمت چپت می انداختی سمت راست و از سمت راست می انداختی سمت چپ به طور کامل و تا 5-6 دقیقه این کارو تکرار می کردی . کلی ازت فیلم گرفتم عشق شیرینم .یک روز صبح هم به سیب سرخو از دمش گرفته بودی و اونو می چرخوندی بعد خودتم دور خودت نشسته می چرخیدی خندهخنده

پنجشنبه یه هفته بعد از عروسی به کمک بابا مجید رفتیم خونه مادر بزرگ تا با اونا باشی من زیاد نمی تونستم تو بغلم راه ببرمت و بلندت بکنم . این عکسارو هم دایی جون ازت انداخته و روشون کار کرده . دستش درد نکنه.

مروارید اول فرشته کوچولوی من خوش اومدی !

فرشته کوچولوی من رویش

اولین مروارید لبخندت

            مبارک جان مادر.جشن

 

مروارید اولت روز سه شنبه 16 دیماه 93 تو فک پایین سمت چپ جوونه زد عزیزم.

مامان از دو ماه قبل برای جشن دندونیت تدارک دیده که انشالله بعد از عروسی خاله جشن برات بگیره .

مهمونی خونه خاله جون

شب جمعه همه خونه خاله دور هم جمع بودیم و تو بازهم پیش بابا مجید موندی خونه تا بابایی دختری خلوت بکنین و از دلتنگی دربیاین . بنابراین عکسی ندارم برات بذارم خجالت

وقتی انتظار به سر میرسد!!!

شنبه 13 دی خونه مامانی آروم توی بغلم بودی و داشتی برام ناز می کردی و شروع کردی بازی کردن با حرف ( شما ه حرفیو شبیه اااااا یا عه عه می گفتی و وقتی ما تکرار می کردیم دوباره شما می گفتی)  و همین لحظه بود که یه سفیدی خوشکل که شکل حلال ماه بود روی لثه پائینت دیدم . ذوق کردم خواستم به مامانی نشون بدم که وقتی بهت می گفتیم دندونت کوش شما زبونتو بیرون می آوردی و نمیگذاشتی اونها ببینن آرامچشمک. حالا دیگه منتظر اینم که دندون خوشکل دخترم بیرون بزنه و من براش یه جشن دندونی خوکشل مثل خودش بگیرم .بغل

جشن شب یلدا

تگ یلدای امسال :

دونه ی انار من یلدات مبارکــــــــــــ .

عزیز دل مامان ، نفسم و شیشه عمرم ، اولین شب یلدات مبارک باشه . عمرت بلند باد مامانی من . این شب یلدا قرار بود نامزد خاله براش شب چله ای بیاره همه خونه مامانی بودیم البته با سه روز تاخیر گذاشتیم ماه صفر تموم بشه و شب جمعه باشه . تو دختر خوشگل خانم خیلی همراهی کردی و بیشتر تو بغل من بودی تا به خوراکیها به خصوص پفک ناخنک نزنی که اگه طعم پفکو می چشیدی دیگه معلوم نبود بشه کنترلت کرد خنده کلا بهت خوش گذشت . الان تو یه شرایطی هستی که دیگه عکس گرفتن ازت خیلی سخت شده چون دائما درحال تغییر پوزیشنی و آروم و قرار نداری اینه که فقط دو تا عکس خلاصه ازت گرفتم .

شیرین کاری های شیرین خانم

جمعه پیش بابا جونیت بودی ، من رفتم جهیزیه خاله رو بچینیم . کلا با بابا بازی کردی و خوش بودی . شب ساعت ده خوابیدی بعد نصف شب ساعت 2:30 بیدار شدی تا بازیتو ادامه بدی تا 4 صبح با بابا بازی کردین بعد خوابیدی . اینم بگم بابا جونت از نبودم استفاده کرده و حسابی از غذای خودمون که قرمه سبزی بوده بهت داده و شما هم به غذای خودت لب نزدی و گویا سه تیکه گوشت قرمه سبزی و پلو نوش جان کردی .خخخخخخخخخ

یکی دیگه از شیرینکاریهای جوجو کوچولوی من :

خونه مامانی بودیم . پی پی کرده بودی و من بر خلاف همیشه زود متوجه نشدم . از خواب بیدار شدی رفتی پشت در دستشویی نشستی و شروع کردی نق زدن . متوجه منظورت نمی شدیم صدات کردم اومدی پیشم تو سالن پذیرایی . بعد متوجه شدم پی پی کردی و با این کار میخواستی بگی بابا بیایید منو بشورید و جامو عوض کنید .محبتچشمکبوس

و کلوچه مامان ...

نفسم ، عشقم ! تو این ماه وقتی بهت میگم بیا پیشم سرتو بذار رو بالش میای کنارم سرتو میذاری رو بالش بعد شروع می کنی به چرخیدن و بدنتو جابجا میکنی طوری که نهایتا از من کلی فاصله میگیری و این برات شده یه بازی عزیز دل مامان

و اینجا اونقدر چرخیدی که دیگه خبری از بالش نیست !!!

و دیگه اینکه یاد گرفتی چطور درب یخچالو بازبکنی و توش سرک بکشی بغل

دیانا خانم پستونکی شده

این روزا بابا جونت وقتی نصف شب از خواب بیدار میشی گاهی پستونک گذاشته دهنت و عادتت داده به اون . یه شب پستونک گذاشتی دهنت و رفتی تو اتاقت و مشغول بازی با اسباب بازیهای کمدت شدی . قربون قد و بالات بره مامان

خدای مهربون بخاطر این هدیه شیرین و قشنگی که بهمون عطا کردی ممنونتم - شکر... شکر ...شکر ...

ماشین سواری صبح زود

بانک کار داشتیم شما هم به اتفاق با مامانی و بابایی ومن همراه شدی . توی ماشین تا بابایی بره یه بخشی از کارو انجام بده ورجه ورجه میکردی اینم چند تا عکس که با گوشی ازت گرفتم .

چند بار برف باک کنو زدی و شیشه رو شستشو دادیچشمک

دست فرمونت خوبه  خنده

متفرقه های یازده ماهگی ...

قربون قد و بالات برم من عزیز دلم که وقتی TV روشن میشه اینطور میخکوب میشی

وقتی کمد لباستو به هم ریختی این شکلی خندیدی که از دلم دربیاری قربون خنده هات برم کلوچه شیرین مامان

گولم زدی مگه نه  چشمکبغلبوس

روبروی بابا جون نشستی و داری از من گله میکنی که نذاشتم به کارت برسی و کمدتو بیشتر وارسی بکنی خنده

نمیدونم با کتابهای مامانی و میز تلویزیونش چی کار داری ؟ اونم دوستت داره و چیزی بهت نمیگه

ناز کردن دیانایی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)