دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

خاطرات 10 ماهگی

1393/9/30 12:26
نویسنده : مامان
267 بازدید
اشتراک گذاری

ني ني شكلكهوراااا فرشته کوچولو  300  روزه شد.ني ني شكلك

totalgifs.com barrinhas gif gif line.gif

فرشته کوچکم 10 ماهه شد...اولین عدد دورقمی ماهگرد تولد نفسم...

و سه رقمی شدن سالگرد تولدش آرزویم است..صد سال عمر پربار و باعزت..

     ده ماهگیت مبارک شیرینترینم........صد ساله شوی آرام جانممممم

دیانا آزمایش خون میدهد

برای اینکه مشخص بشه کم خونی داری یا نه باید اول ده ماهگیت آزمایش خون میدادی . رفتیم آزمایشگاه اولش یه کوچولو گریه کردی بعد که ما باهات حرف زدیم و خندوندیمت همه چیز یادت رفت . اینم چند تا عکس وقتی منتظر جواب آزمایشت بودیم . خوب بود خداروشکر

 

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

اینجا تو ده ماهگی طبق معمول مامان سر کاره و شما خونه مامانی هستی - دایی امینم که عاشق این تیپت شده اومده یه کم شمارو روی کولش سواری داده بعد که خیلی خوشحالت کرده ازون قیافه خوشکلت چند تا عکس یادگاری گرفته توهم برام کم نذاشتی و حسابی به عکسا صفا دادی . قربون اون خنده هات بره مامان

تو این عکسا گویا خانم طلا داشته خودشو با شبکه پویا سرگرم میکرده دایی امینم اومده و حواسه جیگر مارو پرت کرده چون قرار به اینه که عزیز دلم کمتر تلویزیون ببینه که عادت نکنه . شما هم چند تا خنده ناز برا دایی جون اومدی و ........

نکته این عکس تو دمپای شلوارته ! از بس که دختر شیطونم چهار دستو پا تو خونه و اتاقها می چرخه ما باید دائم دنبال نازدونه خانم باشیم تا شلوارشو مرتب بکنیم و بالا بکشیم که زیر پای خوشکلش گیر نکنه . شیرین مامان دوست دارم .

اینم که همون چرخ زدنای خانم طلاس توی آشپزخونه . نکته جالب اینکه وقتی لباسشویی کار میکنه تا چند دقیقه مبهوت به چرخش لباسها نگاه می کنی و بعد میری جلو و دست میکشی به در لباسشویی . فکر کنم دنبال لباسای خودت می گیردی !چشمک بعد میشی و شروع می کنی ددو دددو کردن و مثلا به زبون خودت حرف زدن با لباسشویی . کاش می دونستم چی می گی ...

باز هم دیانا به خرید جهیزیه خاله می رود

قربون قدمهای خوشکلت برم خوش قدمم که همه جهیزیه خاله رو پایه ثابت بودی و با ما میومدی . برای خرید سرویس مبلمان و غذاخوری و سرویس خواب خاله چهارده آذر 93 باتفاق بابا و بابایی و مامانی و خاله رفتیم یافت آباد . تو یه کوچولو سرما خورده بودی که من قبل رفتن داروهاتو بهت دادم تا اونجا خواب بودی . بیدارم که شدی بغل بابا کلی ذوق می کردی . این عکسهام توی پاساژ خلیج فارس وقتی دیدم خیلی شنگولی ازت گرفتم . 

خواب آلودگی بعد از داروها و قبل از رفتن به تهران . اینقدر مظلوم شده بودی . آروم تو بغل خاله جون

بیسکویت خوردی . یه تیکه اش چسبیده به گوشه لبت جیگر مامان

دیانا شیشه شیرشو می شکنه

شیشه شیرتو از روی عسلی کنار مبل خونه مامانی انداختی پائین خورد لبه قرنیز و شکست . خودت وقتی صداشو شنیدی یکمی آروم شدی و به خراب کاریت نگاه کردی ماهم بهت چیزی نگفتیم و شکسته ها رو جمع کردیم . رفتم دوباره برات یه شیشه شیر خریدم . از این جدیده هم خوشت اومد . عکس خرگوش و آهو روش هست خوشت میاد .

شیرینی خورون

مامانی مهمون داشت شیرینی اورد تعارف بکنه شما هم برداشتی . انگار خیلی خوشت نیومد چون همش به زبون می زدی و بیرون می آوردی یه کم که تیکه تیکه شد انداختیش زمین .

نمی دونم توی دفترچه تلفن خونه مامانی دنبال چه شماره ای بودی !خنده

از لبه مبل نگه میداری چند قدمی برمیداری شیرین مامان . قدمهات استوار بادبغل

با کی کار داری ؟ نمی دونم ولی میری سراغ تلفن تا صحبت بکنی بعد کلی تلفن رو اشغال میکینیخندونک

کلا دخترک ناز من به سیم و وسایلی که سیم دارن علاقه زیادی داره

اینجا داری ناز میکنی و برای مامان طنازی میکنی که تلفنو از جلوت برندارم . چشم عزیزم زندگیم مال شما

هر کسی میره حمام یا wc شما پشت سرش رونه ای خندونک

قربون خواب ناز ده ماهگیت برم دختر نازنینم . فرشته ناز من

لباس بافت دیانا

برات یه لباس بافت خوشگل خریدم . تنت که کردم خوشت اومده بود و همش با گل روی سینش بازی می کردی  .

 خانم طلا بازم میره تهران

21 آذر ماه با بابا و مامانی و خاله رفتیم خیابون جمهوری تا اگه شد برای عروسی خاله لباس بخرم که چیزی نظرمونو جلب نکرد و خرید نکردیم . اما کلی برای خانم طلای خوشکلم گشتیم تا یه جوراب شلواری و زیر سارفونی صورتی بخرم که با لباس اصلیت ست بشه . خیلی گشتیم . تو هم مثل همیشه خوش سفری کردی و اذیت نکردی . اینم عکس نازدونه توی کالسکه در مسیر پیاده روی در تهران

یه عالمه بووووووووووس برای شیرین ترین دختر دنیااااااااا یعنی فرشته من دیانااااااااااااماچماچماچماچ

شبم که اومدیم خریدهای خانم طلارو گذاشتم جلوش تا ببینه می پسنده یا نه ؟

شستشوی دخترم به روش مامانی

دیانا جونم به اتلیه می رود

عشق و نفس مامان ،‌ دیروز 93/09/24 بردیمت اتلیه . منتظر بودم بابای کردنو یاد بگیری و بتونی چهار دست و پا بری و یه کم روی پاهات بایستی تا ببرمت چند تا عکس خوشکل مامانی ازت بگیرم .

ساعت 7 شب نوبت داشتی . اما از اونجایی که فسقلی خانم برعکس همیشه ظهر یک ربع بیشتر نخوابیده بود یکمی خواب آلود بود و منم خیلی اذیتش نکردم و با آرامش کامل با بابا جونیت بردیمت آتلیه . البته قبلش خانم طلا رو بردیم مغازه براش یه گل سر یا تل سر جدید بخریم .

خلاصه ساعت 7:20 اتلیه بودیم و 7:30 عکاسی شروع شد . باید من و بابایی کلی تلاش می کردیم تا خانم خواب آلو بخنده و ناز بیاد برای ما .

قربونت برم عشقم که چقدر همراهی کردی و اجازه دادی چند تا عکس با چند پزیشن مختلف و تعویض لباس ازت بگیریم . فقط عکس آخریو دیگه طاقت نداشتی . تا 8:30 عکاسی از خانم خانما طول کشید و توی ماشین تا برسیم خونه عسلم خوابش برد تا ساعت 9:20 که یکهو خودت از توی اتاق خواب آروم آروم اومدی پیشمون .

عکسها هنوز آماده نشده که نمونه بزارم

روایت این روزهای دختر نازم

بای بای کردن

اشیارا با حرکت نیشگونی برمی داری

صدات که می کنیم می فهمی و به نام خود جواب میدی

مفهوم نه را می فهمی

با ژست درخواستتو می فهمونی مثلا وقتی به لوستر نگاه میکنی یعنی می خوام برم سردوش

با لیوان آب میوه می نوشی

می تونی چند ثانیه بدون کمک بایستی

می تونی اشیار را درون یک ظرف بریزی

دخترم بهش که میگی کله بیا پیشونیشو میاره جلو می چسبونه به پیشونیه طرف مقابل

قربونت برم عزیز دلم . نخودچی مامان . کلوچه ی شیرین


فضول خانم همیشه سر کیفه منه چشمکبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)