خاطرات 7 ماهگی

فرشته آسمونیه من . هدیه خوشگل خدا به ما  ماهگیت مبارکککککککککککککککک .

عزیز مامان هفت عدد مقدسیه و امیدوارم هفت سالگی و هفتاد سالگیتو  جشن بگیری گل نازم .

نگاهت را ...

نگاهت را قاب میگیرم در پس یک لبخند که به من شور و نشاط زندگی می بخشد کوچولوی من

غذاخور شدن نازخانم

آخر 6 ماهگی باید به دختر گلم غذا می دادم . اول از فرنی شروع کردم . بعد از یک هفته حریره بادوم . هردو شو دوست داشتی و می خوردی فقط باید خیلی له می شد .بعد از یک ماه که بدنت به اینا عادت کرد و واکنش خوب بود سوپ ساده با کمی گوشت مرغ که اینم باید حسابی میکس می شد . بعد از دو هفته که سوپ ساده خوردی و به اونم عادت کردی کم کم حلیم گوشت و کته ماهیچه و کاچی و زرده تخم مرغ می دادم . از همه بیشتر حلیم دوست داشتی . نون سنگکم می گرفتی دستت و به لثه هات می کشیدی ، هنوز دندون درنیورده بودی .

عمه مهناز و مادر بزرگ قرار بود 15 شهریور 93 بیان خونمون . ساعت نه شب من و بابا مشغول کارامون بودیم و گاهی هم با تو بازی می کردیم و حرف می زدیم که یکهو بلبل مامان غافلگیرمون کرد و چند بار پشت هم کلمه ماما را گفت . بهت گفتم بگو بابا و تو شروع کردی به بابا بابا گفتن و همینطور ادامه دادی . فرداش که عمه اینا اومدن برای اونها هم زیاد گفتی . کلی لذت بردن و عاشقت شدن . بعد تا چند روز دیگه تکرار نمی کردی

این لباسم هدیه مامان بزرگه برای شما . این دفعه دومی بود که نوه شیرینشو می دید . هدیه ی به دنیا اومدنتم یه الگوی ناز بود و برای سیسمونیتم یه عروسک موزیکال . دست مامان بزرگ درد نکنه

دختر نازم با مهمونهای گلش فاطمه و آرتین

گردش تابستونی دخترم باغ بابایی

این عکسارو ببین . رفته بودیم باغ بابایی . روی زمین یه سوراخ مورچه نشونت دادیم دیگه همش دنبال مورچه بودیم . توی بغل که بودی نگاه میکردی روی زمین دنبال سوراخ مورچه . پیش درخت که می رفتیم با شاخ و برگ اونا بازی می کردی . با نمکی شده بودی . توی خونه باغم سرتو گذاشتی روی دستاتو رفتی تو فکر

مغازه بابایی

سهم من از دنیا

دختر کوچکی است

به بزرگی تمام عشق هایی که تا به حال

تجربه شده است!