عروسی دایی جون
عروسی دایی جون قرار بود 24 دی برگزار بشه که به دلیل فوت یکی از اقوام عروس خانم یک ماه به تعویق افتاد و شد 26 بهمن اونم روز دوشنبه . اخه تالار پر بود و جای خالی نداشت . ولی خوب خوشبختانه برگزار شد و خیلی هم عالی بود و خوش گذشت .
دختر منم تا از ساعت دوازده و نیم تا ساعت 5 عصر پیش بابا مجید بود و مامان ارایشگاه . بعد به هم پیوستیم و با خاله فایزه و عمو رضا همه رفتیم آتلیه و عکس انداختیم . بعد هر رفتیم سالن . برای مردونه از تهران گروه کمدین اورده بودن و زنونه دف و ...
خیلی متفاوت و عالی برگزار شد . نازدونه ی من وقتی رسیدیم سالن چند تا عکس با زن دایی جونش گرفت و بعد خوابید تا وقت شام ولی وقتی بیدار شد از گرسنگی نای حرف زدن نداشت . وقتی شام رو گذاشتم جلوش به گفته ی خاله فایزه کلی غذا خورده و سالاد و نوشابه و ... ولی دیگه بعد از شام سرحال بود . حالا از اون روز میگه بریم عروسی دایی جون
نکته ی جالب : وقتی این لباسو براش گرفتم دفعه ی اول که تنش میکرد میگفت میسوزه بدنم و انگار توش راحت نبود ولی شب عروسی دیگه حاضر نشد درش بیاره و با همین لباس خوابید . و البته اون کلاه فسقلی ام همینطور دیگه از سرش برنداشت و تل سری که ست لباس براش خریده بودم اصلا استفاده نشد ...