دنیا من دارم دو ساله میشم
مثل برق و باد روزها سپری شدن و دیانای کوچولوی من که باید لحظه به لحظه کنارش بودم ، حالا دیگه می تونه راه بره ،حرف بزنه ، دندون دراورده ، غذا میخوره ، با ما بازی میکنه ، پارک میره و هزار تا کار دیگه ...
روند رشدش خوب بوده و تو حرف زدن شیرین زبونی شده برای خودش و خلاصه دلبری میکنه تا بینهایت ...
اکثر کلمات رو واضح میگه ، عاشق قصه و شعر حسنی شده ، یه عروسک داره به اسم ساسان که یک لحظه ازش جدا نمیشه و براش مادری میکنه ، میخوابوندش و غذا بهش میده و مصرف شیرش بالاست و عاشق شیر خوردنه ، دیگه کم کم خودش برای صبحانه لقمه میگیره ، غذا خودش میخوره و قاشق رو خیلی خوب در دست میگیره ، نقاشی میکشه ، مثلا ماهی ، از ما میخواد براش چشم چشم در ابرو بکشیم ،شیشه شیر بکشیم ، دست و پاشو میزاره روی کاغذ و میخواد که براش بکشیم ، لاک زدنو دوست داره و دنبال النگوی شکستشه ، برای پی پی کردن دنبال یه جای خلوت میگرده و هزار تا شیرین کاری دیگه که هممونو شاد میکنه ...
خدایا میون همه ی شلوغ پلوغیه زندگی و سرگرمیهای دنیا ، فراموشی ما رو برای لحظه لحظه شکرگذاری ببخش و بچه هامونو برامون سالم و تندرت حافظ و نگه دار باش ... شکرت مهربونم .