روزانه های بیست یک ماهگی و بیست و دو ماهگی
بیست و یک ماهگی و بیست و دوماهگی جان جانانم به سرعت برق و باد گذشت و من در هیاهوی این روزمرگی ها فرصت آپدیت کردن وبلاگش را نداشتم . اما از عکس انداختن و فیلم گرفتن در حد توان کم نگذاشتم . البته اینم بگم که این ایام هر وقت دوربین بدست میشم تا عکس از وروجکم بندازم ، به سمت دوربین میدوه و میخواد خودش عکاسی بکنه ! حالا از کی و از چی اونو منم نمی دونم ! اگه شما میدونین برام بگین ...
القصه توی این کش و قوصی که برای عکاسی از دختر نفسم دارم ،آنچه در ادامه میبینید ، شده دستاورد تلاشم برای ثبت لحظات شیرین و دوست داشتنیش که مثل برق و باد در گذرند
... و صد البته وقتی صبح جمعه زود از خواب بیدار میشن و شیطنت میکنن و دیگه نمی خوابن ،عصر تو مهمونی اینطوری بغل بابا جونش به خواب عمیق فرو میرن
عاشق این کلاهشه که به قول خودش خاله سوسن براش بافته ...
نفسیه ی مامان
خونه خاله جونش خودشو با شاخه گلی که از گلدون برداشت سرگرم کرده بود و کلی هم شیرینکاری کرد
همکاری با خاله جون فایزه برای عکاسی ،اینا عکسهای اتلیه ای خاله فایزس
فروشگاه بابایی ، عجب بستنیه خوشمزه ای !!!
و
... 14 آذر و ششمین سالگرد ازدواجمون و جشن کوچیک خانوادگی که مصادف بود با تولد بیست سالگی دایی امین دیانا و مهمونی که بساطشو محیا کردم ...
این خوراکیها رو خودم کدبانوگری کردم درستیدم ...
عدد6 ، که میگن شبیه ویرگول شده
و تولد پسر خاله ی من ... محمد حسین عزیز (16 آذر ماه )
یعنی دیانای منم این همه کوشولو بوده !!!