دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

پائیز هزاررنگ

1394/7/2 10:44
نویسنده : مامان
283 بازدید
اشتراک گذاری

از آخرین باری که وبلاگ جان جانم را آپدیت کردم زمانی حدود 40 روز می گذرد و ما تقریبا به نیمه ی فصل هزار رنگ پاییز..فصل زیبا و دوست داشتنی من رسیده ایم ... روزها با شتاب و سرعت همیشگی در گذرند...روزهای کوتاه پاییزیمان که تا به خودمان بجنبیم به شب می رسند و تمام می شوند...و من در این روزهای کوتاه بی تکرار باید با دخترکم باشم و لحظه ای چشم از او بر ندارم که مبادا صدمه ای به خود وارد کند ... شیرین مامان این روزها تمام لغات را که از ما می شنود طوطی وار بیان میکند و دلمان قنج می رود از این بلبل زبانی اش ..

فرایند رشد جانان جانم به لحاظ جسمی بیشتر رشد قدی شده است تا افزایش وزن و حالا دوربین و ضبط سوتی کنارمان داریم که تمام صحنه های ما را ثبت میکند .. چند روز پیش در سکوت خود اتاقش بود که حسی مادرانه به من گفت اتفاقی می افتد صدایش کردم و وقتی شتابان از اتاقش به سویم امد دیدم بلههههه ... لباسی که به تنش کرده بودم تا دقایقی دیگر به مهمانی برود غرق در رژ لب کرده و صورتش را هم بی نصیب نگذاشته ... شکه شدم و از این خرابکاری شیرینش دوربینم بی نصیب ماند و عکسی ندارم ... خلاصه اینکه این روزها رژ لب هایم همه ناقص و سر بریده شده اند و انگشتهای کوچولوی نازدانه ی خانه مان تقریبا قرمز و صورتی ...

شلوار تن کردن یکی از علایق این روزهای نبات مامان شده است و وقتی نمی تواند به تنهایی بالا بکشد و فیکس تنش کند جیغی از ناراحتی سر می دهد تا به فریادش برسیم...

کتاب خواندن را دوست دارد و بعضی کلماتش را به خاطر میسپارد و تکرار می کند .. مثلا از یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ،‌کبودش را به ذهن سپرده و تکرار می کند ...

تاب تاب عباسی را می خواند و سر تکان می دهد ... عاشق تابش و خندیدن و سیب خوردن روی آن شده است و من چه لذتی می برم و قتی می توانم با بازی روی تاب به او سیب بخورانم ...

آخ که وقتی ازش می پرسیم دستکش رو کی برات خریده و میگه دن دایی ( زن دایی) چه ذوقی می کنم با ادای جالبش ..

و تلفن که همچنان دوست اوست و حالا وقتی زنگ می خورد باید شتابان به سمتش برود و با لحنی بلند الوووو بگوید و بعد هم سمال ( سلام ) کند و مثلا شروع کند به حرف زدن و یکبار هم کلمه خوب را بگوید و بعد گوشی را به ما بدهد ...

لالایی گفتن برای نانا و پوشک کردنش که دیگر برای خودش جریانی شده ...

در ابراز علاقه به دایی و عمه و عمو و خاله و زن دایی و خلاصه همه و همه استاد شده و دلبری می کند برای خودش ...

برای بابایی وقتی به خانه میاید بالش مرتب می کند تا بتواند تکیه بدهد ... قان قان می کند و ماشین سواری می رود و با دلبری و شیرین زبانی خوراکی مورد علاقه اش ( بستنی ) را می خرد و به خانه بر می گردد ...

و این روزها دراز می کشد و می گوید پتو ( یعنی پتو رویم بکشید ) و کلی هم کیف می کند و اگر خیلی خسته باشد سعی می کند بخوابد ، گفتم اگر خسته باشد ... نکته اش اینجاست ...

و خلاصه ی کلام جان جانانم و نفسی من ، این روزها دلبری می کند و مامانم مامانمی می گوید که با هر بارش جانمی از ته دل می گویم که خستگی از تنم به در می کند ...

و با دیدن این شکوه در زندگیمان باقی روزمرگیها و هیاهوی زندگی را تا حد زیادی فراموش می کنم و از ته دل شکر میکنم خدایم را که نعمتی به این خوبی و شرینی به ما عطا کرده ...

دختر همدم و نفس ما از لنز دوربین ...

ایشون باید حتما خودشون آیفون بزنن تا در رو براشون باز بکنیم ... با اجازتون با پدر رفتند خرید

شکلک های محدثه

همون کتاب مورد علاقه اش که در سفر یه روزه به قم براش خریدیم

 جمعه اول محرم 94 ، همایش شیرخوارگان ... در پوشیدن این لباس اصلا همکاری نکردند ایشون

هوا سرد هم که باشه تاب بازی و پارک باید به راه باشه

یعنی عاشق این خنده های لوس لوسکتم عشقم

 و رفتن به خونه ی دوست دانشگاهیه من و بازی با علی

از اون ژستا ... مثلا در عکس انداختن همکاری کرده


 خواب بیست و یکماهگی

چرا قیافشو اینطوری کرده !!!!؟؟؟؟

 واینجا تولد من بوده و دخترم بیشتر عکس گرفتن ... حواسشون به کیک مامان پز بوده

 و ژله ای که به میز تولد نرسید و دیانا کلی ذوق کرد وقتی دید شکل خرسیه ... باهاش سلام علیک کرد و ...

بلندگوی اهدایی بابا مجید ( همسر جان می فرمایند اعتماد به نفس دخترم زیاد میشه آینده میخواد پشت تریبون بره !!!! )

 کتاب و لپ تاپ ( بچمون خیلی اهل علم و ادب هستندخنده )

پسندها (2)

نظرات (2)

مامانه شایلین
28 آبان 94 10:26
ای جووووونم چه دخملیییییییی
مامان نفیسه
2 آذر 94 10:38
سلام گلم با فاتخار لینک شدین