دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

13 ماهگی

1393/12/5 10:1
نویسنده : مامان
254 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها دخترکم می ایستد..روی پاهای قشنگ کوچکش..همان پاهایی که وقتی فرشته ام تازه از بهشت آمده بود قدرتی نداشت..پاهایی که آن روزها با هر گریه و خنده اش بی اختیار می لرزید و تکان میخورد..اما حالا همان پاهای کوچک محکم اند..و این جز معجزه نیست..خدایا شکرت

حالا عزیز دلم تمرین راه رفتن می کند... و من از تماشای چهاردست و پا رفتنش،تاتی تاتی کردنش و همه لحظات تکرار نشدنی قد کشیدن و بزرگ شدنش غرق سرمستی و لذت میشوم و عاشقانه بالندگیش را نظاره گرم..

دلبرک شیرین زبانم حالا دارد تمرین حرف زدن هم می کند..و شنیدن صدای نرم و نازک خوش  آهنگش که زیباترین سمفونی دنیاست..لذتی دارد وصف ناشدنی

تکرار هجاها..ماما..بابا..دَ دَ...آبَ...و « اوو به جای الوو » و چی گفتنش..با آن لحن خاص و منحصر به فرد..در پاسخ به شنیدن اسمش..که از خود بی خودم می کند.. و قلب منِ مادر را لبریز می کند از عشق و دلم را سرشار از شور و شعف..

خدایا شکرررت...به خاطر بودنش...خنده هایش..شیطنت هایش..و گرمای نفس های زندگی

بخشش که به زندگی مان نور می دهد و گرما می بخشد..

 

این روزها دایم باید چشممان به فسقلی شیرینمان باشد..دو چشم داریم، چهار تا هم قرض

گرفته ایم..و چشم از او برنمیداریم که مبادا به وجود نازنینش آسیبی برسد..

یک لحظه غفلت کافیست تا او را زیر میز پیدا کنیم..یا در حین کشیدن سیم های تلفن و لپ

تاپ..یا در حال بررسی ذراتی به کوچکی یک مورچه ! ..که با دو انگشت شست و سبابه و با

ظرافت هرچه تمام تر برشان میدارد و با دقت نظری مثال زدنی بررسی شان می کند و نهایتا به این نتیجه می رسد که بهتر است بخوردشان!

و یا در حالی که میز شیشه ای وسط  هال را با طبل اشتباه گرفته و دو دستی با دستهای

ظریف و قشنگش بر روی آن میکوبد..و یا در ضمن کشتی گرفتن با کریرش !...و یا کندن تکه

هایی از رنگ دیوار خانه مامان جونیش!..و خیلی یاهای دیگر..

و سرآمد خرابکاریهای شیرینش هم خط خطی کردن دیوار خانه است!..وقتی که به اتاقش

می رود همین که ساکت می شود و صدایی از اتاقش شنیده نمی شود..باید به او مشکوک

شد!..همین چند روز پیش بود که موش موشک چهار دندانه من در حین ارتکاب جرم غافلگیر

شد!

و جالب اینجاست که ذهن کوچک خلاقش کار اشتباه را هم تشخیص می دهد..طوری که به

محض ورودم به اتاق و صدا زدنش... لبخندی میزند تا فریبت دهد . خانم کوچولوی خانه ی ما

در حال بالا رفتن از کالسکه آن هم به تنهایی بود و چنان تلاشی کرده بود که لپهایش گل انداخته بود و نهایتا خود را به بالای کالسکه رسانده بود . 

گاهی هم ناگهان صدای گریه اش از اتاقش میاد و و قتی دوان دوان به سراغش می رویم گویاخانم فسقلی در حال بالا رفتن از بند رخت فلزی بوده که ناگهان به روی او افتاده و دخترکم را ترسانده است و... و... و...

نفس کوچکم دیگر فقط به آنچه که در دسترسش باشد هم قناعت نمی کند ، چون بالا رفتن

از مبل و صندلی هم به آموخته هایش افزوده شده...و قاعدتا دامنه اشیای در دسترس هم

متنوع تر و صد البته جالب تر!

و بالاخره شب های همراه با آرامش و سکوت خانه مان  که فرا می رسد..وقتیست که

 فرشته  کوچکم به خواب می رود..و با وجود خستگی و نیاز به این آرامش شبانه..هنوز

ساعتی از خوابیدنش نگذشته که دلم برایش تنگ می شود!..برای شیطنتهای بی

پایانش..بازیهای پر سر و صدایش..خنده هایش..و همه آن نشاط و سر زندگی که در خانه مان به برکت وجود دلبرکم جاریست..

و این ها همان روزانه های معمولی و ساده ایست که روزگار را برایم شیرین می کند....دلم را خوش می کند..و دنیایم را رنگین می کند و پولک نشان..

عزیزترینم..بند دل منی...رگ حیات منی...و قلبم برای توست که می تپد

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

ماه من ، گل من ، دردونه ی من

 

رویش  پنجمین مروارید لبخندت

مبارکـــــــــــ .جشن

 

 

مروارید پنجم ،‌دندان نیش فک بالا سمت چپه دردونه من.

دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من ...

از حس استقلالی که این روزها به سراغت امده و تو را ترغیب می کند به اینکه خود قاشقت را به دست بگیری و وقتی آنرا به پشت در ظرف غذا می بری و در دهان می گذاری بیشتر از نیمی از آن روی پیش بند و لباست هایت می ریزد بگویم یا زمانیکه خم می شوی و سرت را میان پاهایت به بهانه دالی پائین میاوری ... و یا از لحظاتی که فقط و فقط دوست داری شیئی مثل قاشق و عروسک و تکه ای پارچه یا روسری بدست بگیری و با آن کل خانه را طی کنی و آنقدر راه میروی که ما جای تو گل نازم خسته می شویم ...

نغمه زندگی من ... این روزها دوست داری راه بروی ، بخندی و حرف بزنی و جلب توجه بکنی و چقدر شیرین است لحظه ای که فقط دوست داری روی پاهایم بنشینی و یا در بغلم باشی و با هم بازی بکنیم یا تلویزیون تماشا بکنی ...

 نگین من ... عزیز دوردانه من و شادی زندگی ام ...

اون چیزی که این روزها خوشحال و شادم میکند و کنار همه ی خستگی های روزمره ام انرژی دوباره به من می دهد این است تنها و تنها مامان را می بوسی و هر چقدر دیگران از تو طلب بوسیدنشان را بکنند سر برمی گردانی و این کار را نمی کنی ...

یکی از کارهای شیرینت این روزها این است که وقتی ازت پرسیده می شود که النگوت کجاست ؟ دست راستت را جلو میاوری و النگویت را نشان میدهی ! آواز زندگی من         نمی دانی چه عشقی به مامان می دهی وقتی با این دقت ، همیشه و همیشه همان دست را نشام می دهی و یا وقتی ظرفها را از کابینت بیرون کشیده و بهم می ریزی دوباره به همان ترتیب چیده و در کابینت جای می دهی ...

و چیزی را مادرانه بگویم که دلم میگیرد وقتی به یاد میآ ورم روزهای اول آمدنت را که حال روحی و جسمی ام خوب نبود تا آنطور که باید برایت سنگ تمام بگذارم و حالا تو دختر نازم برایم شده ای بمب انرژی و روح حیات و امید به زندگی ام داده ای و همین مرا کم کم خودکفا و خلاق میکند و تلاش می کنم تا برایت سنگ تمام بگذارم ...

خدای مهربانم،  پروردگارم ،  تو را هزاران بار شکر میگویم به خاطر وجود دردانه شیرینی که به من عطا کردی و امروز بزرگترین خواسته ام از تو معبودم سلامت همسرم و دختر ناز و دردانه ی شیرینم و خانواده ام هست ... الهی امین

 

متفرقه های 13 ماهگی به روایت دوربین

 

 موش آبکشیده بعد از آب بازی و قبل از خواب شیرین

 

جیگر مامان بعد از خواب شیرینبوس

 

وقتی نفسی مامان دنبال مطلب تو نت می گرده !!!چشمک

گویا مطلبو پدا کرده میخواد سیو بکنه خندونک

 

اینجام شوخی از نوع بابایی ( با کلاه گشادی که به سر دخترم گذاشته )  و تفکر از نوع دخملی

 

نفسیه مامان

 

 بازی در محدوده شخصی

 

 جاسوئیچی و ریموت این روزها ، عشق دخترم شده

 

 لذت خوردن ماکارونی به شیوه ی دیانایی

 

 چه آستینی بالا زده !!!خندونک

 

نگاههای ناز دخترم به ما وقتی تاب تاب عباسی رو براش زمزمه میکنیم

 

 رفع خستگی تا 8 صبح !!!

 

 و باز هم تبلیغات تلویزیون که نخودچیه مامان عاشقشونه 

 

 جستجو در آشپزخانه

 

مکالمه با موبایل ، این روزا عاشق موبایل شدی عزیز دلم

 

یه ذره مو ... اونم فشن شده !!!

 

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید !!!

 

 

 خاله قزی رفته زیارت امامزاده سید علی اصغر... حاجت روابشی دختر جون

 

 

سرکشی به مغازه بابا جون و دایی جون

 

خوب حالا باید یه زنگی بزنه و یه کمی مکالمه بکنه چشمک

 

اینجا نمیدونم چرا یکدفعه از گلدون ترسیدی تعجب

 

 

اینم شکار لحظه ها توسط بابا جون ( شکلات خورون دیانا)

 

و السلام ،،، دیگه چیزی نموند و خیالت راحت شد بغل

شیرین کام باشی نفس مامان ، عشق منی دوستت دارم

پسندها (1)

نظرات (1)

میترا
31 تیر 94 6:15
سلام خیلی مفید بود ! به منم سر بزن