دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

روزهای نوروزی

1394/1/15 11:49
نویسنده : مامان
230 بازدید
اشتراک گذاری

نازگل بهاری من ، دختر شیرین مامان ! امسال نوروز برای من شیرینترین نوروز بود ،‌چون تو گل نازم تو سفر و دید و بازدید همراه ما بودی و با شیطنتها و شیرین کاریات بهمون حس زیبایی را منتقل می کردی . هر چند تو مهمونیها و دیدو بازدید یه لحظه نمی نشستی و دایم در حال راهپیمایی و پله نوردی و کشف چیزهای جدید بودی و ما هم باید دو چشم داشتیم دو چشم دیگه هم قرض می گیرفتیم تا مراقب تو کوچولوی دوست داشتنیمون باشیم اما همه اون حرکاتت با نمک بود و دلنشین . یه نکته ای ام که باید یاداور بشم اینه که نفس من توی ماشین گاهی یه چرت عمیق میزد تا وقتی به مقصد بعدی می رسیم انرژی کافی و وافی برای شلوغ کاری و شیطونی داشته باشه .  خلاصه کلام دوستت داریم . عیدت مبارک . انشالا صدو بیست نوروز را باشی و جشن بگیری عزیز دلم .

و اما امسال نوروز ساعت 7 صبح 29 به مقصد سبزوار حرکت کردیم و به یاری خدا ساعت 5:30 عصر رسیدیم خونه مادربزرگ . تو مسیر من و دختر نازم صندلی عقب نشستیم و بازی کردیم و شیطنت . در کل بچه خوبی بودی و مامانو اذیت نکردی .

و سبزوار خونه مادر بزرگ ( خونه پدریت ) با وجود عمه عزیز و دختر عمه هات حسابی خوش گذروندی و براشون شیرین کاری کردی و کلی از دلتنگی درشون اوردی .

من اونجا هم به فکر غذای سر آشپز مخصوص دیانا جونم بودم و براش سوپ و عذای ویژه طبخ می کردم و شما دخمل گلم منو همراهی می کردی .

ساعت تحویل سال : 2 و 15 دقیقه و 11 ثانیه نیمه شب شنبه . سال گوسفند

روز اول عید

طبق معمول فاصله خونه تا مقصد رو عزیز دلم خواب بود . رفتن سر خاک پدربزرگ و عکاسی در سبزه زار زیبا در آن نزدیکی

 

 

در کنار دید و بازدید و گردش ، روز دوم عید هم با باباجون رفتیم موزه مردم شناسی سبزوار ، از تو بگم که اونقدر از این مکان خوشت اومده بود که وقتی کنار حجره ها می رفتیم دوست داشتی بری پیش تمام ماکتها و مجسمه ها . وقتی میذاشتیمت نزدیکشون بهشون نگاه می کردی و حین ذوق لبخندی هم بهشون میزدی و اینجا بود که من و بابایی دست بکار دوربین و عکس گرفتن شدیم .

دیگه آخر کار نمی شود از اون مکان بیرون اوردت ، اونقدر که جذبش شده بودی عشق کوچولوی من .

 

 خسته از گردش تو حس خواب محبتبغل

 

 گردش و تفریح ادامه دارد

 

امسال میادین و بولوارهای سبزوار پر شده بود از مجسمه های جالب که جون میداد یه دختر کوچولوی خوشگل ناز با اونا عکس بگیره این بود که هر کجا چیزی نظرمونو جلب میکرد می ایستادیم تا نفسم با اونا یه خاطره ای داشته باشه . البته خانم فسقلی ما هم سنگ تموم میذاشت و باهاشون صفا می کرد طوریکه دیگه دلش نمی یومد اون مکان رو ترک بکنه ...

اینم نمونه هاش

 

 قبل از این نفس مامان یه چرتی زد تا خستگیش دربره

 

 

 سفره هفت سین سبزوار

 

 

 به یاد زمانهایی که کوچولوی نازم نبود سه تایی رفتیم بستنی گل یخ

 

قبل از اماده شدن بستنی

 

 قبل از مزه کردن

 

 

 بعد از مزه کردن ( که دیده به ما فرصت خوردن نمیدادی)خندونک

 

 

 آرامگاه ملا هادی سبزواری

 

 

 

 که کلا دختر نازم خواب بود

 

 

اینجا رفته بودیم فروشگاه لباس برای خرید ، دیانا خانم گیر داده من میخوام خودم راه برم . کم کمک داشت از فروشگاه میزد بیرون . خخخخخخخخ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اولین سفر نازدونه به شهر مقدس مشهد و پابوس امام رضا (ع)

روز 6 و 7 فروردین را در مشهد مقدس گذروندیم . بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) واقعا شلوغ بود . دو سالی بود نرفته بودم و خیلی دلتنگش بودم . البته اینبار خیلی متفاوت بود چون دختر کوچولوی شیرینم رو بردم زیارت امام هشتمش . دیانای عزیزم خیلی خیلی از اون مکان خوشش اومده بود وقتی وارد زیرزمین حرم شدیم تا خانوادگی کنار هم باشیم اونقدر جذب اون فضا شده بود که یک لحظه هم نمی نشست و دایم این طرف و اونطرف می رفت .

 

 یا امام هشتم ، فرزندم و تمام فرزندان این سرزمین را با دعای شما بیمه می کنیم .

 

الماس شرق

 

پروما و خرید لباس برای دختر گلم که می خواستم بیشتر براش خرید بکنم ولی واقعا نمی شد کنترت کرد . حتی توی کالسکه ام نمی نشستی و می خواستی راه بری و ما هم از ترس اینکه تو شلوغی اتفاقی واست بیفته کلا بیخیال ادامه خرید شدیم

 

 

حتی اجازه ندادی با این آقای آشپز یه عکس یادگاری ازت بگیرم غمگین

 

 و سفره هفت سین این فست فود در پروما که باز هم دختر شیطون ما اجازه عکاسی نداد

 

 

 گویا خیلی گرسنت بود خنده

 

و عاشق سیب زمینی سرخ کرده

 

 

خداحافظی با مشهد مقدس

 

 

و خداحافظی با امام رضا (ع)

 

سیزده به در

این دومین 13 بدری هست که با دختر ناز و خوشگلمون هستیم ، اما اولین سیزده بدری هست که دیانا جونم واقعا خودش زد تو دل طبیعت و کلی هم توی خونه باغ بابایی گردش و تفریح کرد . دور درختها چرخ میزد و اطراف سبزه ها می نشست و ما نظاره گر این شیرین دوست داشتنی بودیم که با طبیعت کلی صفا کرد .

 

 

 

و فلش بکی از عید 93 ، که به خاطر دختر گلم خونه بودیم و جایی نرفتیم

 

عاشقانه دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شیما مامان شاهین کوچولو
17 فروردین 94 15:38
به به چ دخمل نازی، ایشاله همیشه به سفر و شادی ممنون بهمون سر زدی مامانی... خوشحال میشیم دوستای گلی همچون شما داشته باشیم