دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

جشن قدم

نازنینم..دخترم..شاخه نیلوفرم  ماه دوازدهم زندگیت همراه بود با تغییر و تحولاتی که البته از مدتی پیش بی صبرانه در انتظارش بودم مهمترین و به یاد ماندنی ترینش: برداشتن قدم های مستقلت ... 18 بهمن ماه که مصادف بود با 11 ماه و 20 روزگی تو گل نازم و از حس این که کوچولوی من به تنهایی قدم برمیدارد جیغی از سر خوشحالی کشیدم! حجم شادیم به قدری زیاد بود که شروع کردم به دست زدن و هورا کشیدن ...     ... آخ که چقدر شیرین بود تاتی تاتی دخترم وقتی به تنهایی چند قدمی را برداشت و خودش از اینکه داشت تنها قدم های کوچیکش را برمیداشت در خوشحالی و  حیرت غرق بود و می خن...
22 بهمن 1393

خاطرات 11 ماهگی

هندونه شیرین من        ماهگیت مبارکــــــــــــــــــ . زمستون فصل تولد تو ... فصل تولد قشنگت را  با رقص سفید برف ها همچون سفیدی دلت بر اسمان قلبمان جشن می گیریم و صمیمانه فصل شکفتنت را تبریک می گویم دخترک زمستانیه من.   مروارید دوم فرشته کوچولوی من خوش اومدی ! فرشته کوچولوی من رویش دومین مروارید لبخندت             مبارک .   مروارید دومت روز یکشنبه 28 دیماه 93 درست دوازده روز بعد از مروارید اول ...
13 دی 1393

خاطرات 10 ماهگی

هوراااا فرشته کوچولو  300  روزه شد. فرشته کوچکم 10 ماهه شد...اولین عدد دورقمی ماهگرد تولد نفسم... و سه رقمی شدن سالگرد تولدش آرزویم است..صد سال عمر پربار و باعزت..      ده ماهگیت مبارک شیرینترینم........صد ساله شوی آرام جانممممم دیانا آزمایش خون میدهد برای اینکه مشخص بشه کم خونی داری یا نه باید اول ده ماهگیت آزمایش خون میدادی . رفتیم آزمایشگاه اولش یه کوچولو گریه کردی بعد که ما باهات حرف زدیم و خندوندیمت همه چیز یادت رفت . اینم چند تا عکس وقتی منتظر جواب آزمایشت بودیم . خوب بود خداروشکر   اینجا تو ده ماهگی طبق معمول مامان...
30 آذر 1393

خاطرات 9 ماهگی

فرشته کوچولوی ما  ماهگیت مبارک. نه ماه نفست به نفسم بند بود و حالا نه ماهه که نفسم به نفست بنده نفسم نه ماهگیت مبارک ... دیانا جونم دختر نازم ، شیرین مامان ، خوشکل خونه ماااا عزیز دردونه ما الان درست همون اندازه که آسمونی بودی و تو وجودم غوطه می خوردی حالا نه ماهه که زمینی شدی و داری با ما زمینیها زندگی میکنی . فدات بشم که چقدر دلم برای موقعی که تو دلم بودی و ابراز وجود میکردی تنگهههههه . یه دنیا دوست داریم فرشته کوچولوی خونه ما  و اما... عشق مامان تو نه ماهگی خیلی کارای شیرینی میکردی مثلا کاملا چهار دست و پا می رفتی خیلی تند و سریع خودترو به وسایل می رسوندی . کشوی کابینت...
29 آبان 1393

خاطرات 8 ماهگی

دخترکم  ماهه که با وجودت نفس میکشیم و با نفسهات زندگی میکنیم. نفسم ماهگیت مبارک. چهار دست و پا رفتن فرشته کوچولو دیگه داری چهار و دست و پا میری . هیچی جلو دارت نیست . از سالن پذیرایی میای تو آشپزخونه و کشوی کابینتو بیرون میکشی . اگه سفره روی زمین باشه سهم خودت یه ذره نون برمی داری . سفره رو به هم میریزی و ما هم میگیریم توی بغلمون که خراب کاری نکنی . خلاصه با چهار دست و پا رفتنت برا خودت سرگرمی درست کردی و ما هم که بهت نگاه می کنیم ذوق می کنیم . خدای مهربون شکرت . یه چیز دیگه 93/07/29 ساعت سه ظهر یکدفعه دیدیم خودتو می کشی روی زمین .خیلی شیرین . دستای کوچولوتو جفت هم می کردی و روی زمین می خزدیدی . بعد دو...
29 مهر 1393

خاطرات 7 ماهگی

    فرشته آسمونیه من . هدیه خوشگل خدا به ما  ماهگیت مبارکککککککککککککککک . عزیز مامان هفت عدد مقدسیه و امیدوارم هفت سالگی و هفتاد سالگیتو  جشن بگیری گل نازم . نگاهت را ...   نگاهت را قاب میگیرم در پس یک لبخند که به من شور و نشاط زندگی می بخشد کوچولوی من غذاخور شدن نازخانم آخر 6 ماهگی باید به دختر گلم غذا می دادم . اول از فرنی شروع کردم . بعد از یک هفته حریره بادوم . هردو شو دوست داشتی و می خوردی فقط باید خیلی له می شد .بعد از یک ماه که بدنت به اینا عادت کرد و واکنش خوب بود سوپ ساده با کمی گوشت مرغ که اینم باید حسابی میکس می شد...
29 شهريور 1393

خاطرات 6 ماهگی

شیرین طلا خانم خانما عسل مامان زندگی نفس عشق  ماهگیت مبارک نماز بابا رو نگاه میکنی اینجا رو شیکم خوابوندمت . باید کم کم اینکارو می کردیم که بتونی چهار دست و پا بری . بابا داره نماز می خونه تو هم نظاره می کنی . داری یاد می گیری کچل مامان سفر به قزوین خونه عمو محسن  دو روز رفتیم قزوین خونه عمو جون ،‌ اولین بارت بود که میرفتی قزوین اونم خونه عمو ، خوشبختانه تو و آقای آرتین با هم کنار میومدین . فقط آرتین گوشواره های تو براش جالب بود و تو هم وقتی میدی آرتین میتونه راه بره و بایسته دیگه وقتی میومدی تو بغلمون دلت می خواست بایستی و نمی تونستیم بنشونیمت . حالا نمی شد متوجه کنیم که پسر...
26 مرداد 1393

خاطرات 5 ماهگی

دخترکم ، شاه پریون  ماهگیت مبارک عشقمممممممممممممممممممم قطره آهن طبق نظر دکتر متخصص شما نی نی نازم باید از 5 ماهگی قطره آهن به اندازه 15 قطره نوش جان می کردی . قربونت برم که اصلا اذیت نمیکردی و راحت می خوردی چرخیدن کامل دخترم توی خواب اینجا مثل آدم بزرگا توی خواب می چرخیدی و به یه سمت می شدی . اینقدر شیرین و دوست داشتنی میشدی . ژست آدم بزرگارو می گرفتی که خیلی ام خسته هستن . قربونت برم همیشه در آرامش باشی گل نازم عاشقتم عروسک خوشکل مامان قربون اون خواب عمیقت برم که خودتو از روی تشکت به فرش رسوندی کلا 5 ماهگی زیاد عکس داری شیطون خانم عکس اول از سمت راس...
1 تير 1393