دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

نوروزنامه 94

بوی جان می آید اینک از نفس های بهار دستهای پر گل اند این شاخه ها ، بهر نثار با پیام دلکش ” نوروزتان پیروز باد ” با سرود تازه ” هر روزتان نوروز باد ” شهر سرشار است از لبخند ، از گل ، از امید تا جهان باقی است این آئین جهان افروز باد . . .               رقص این چلچله ها، وین همه آوا و نوا همه گویند که از راه رسیده ست بهار عشق و شادابی و نور و نفس و عشق و امید همه را بهر تو بر دوش کشیده ست بهار خیز و آغوش در آغوش لطیفش بگشای روح هستی ست که جان بخش وزیده ست بهار چشم بیدار بر این تلخی ایام ببند  خوابهای ش...
10 فروردين 1394

پایان سال و غافلگیر شدن مامان ...

وقتی بابا جون برام عیدی گوشی موبایل خرید و من گوشیهای قدیممو بیخیال شدم ،‌خواستم تا عکسها و مطالب را از اون گوشیها به گوشی جدید انتقال بدم . داشتم عکسهارو میدیدم که یکعدفه با عکسهایی از روزهای اول تولدت مواجه شدم که بابا جون تو بیمارستان و خونه ازت گرفته بود . اینقدر ذوق کردم که نگو . خیلی خوشحال شدم . تمام خاطرات برام زنده شدند . وای خدای من چه عکسهای نازی از دختر کوچولوی یه روزه من ... و حالا ... فلش بکی به گذشته                         اینجا شروع نشستنت بود   ...
25 اسفند 1393

13 ماهگی

این روزها دخترکم می ایستد..روی پاهای قشنگ کوچکش..همان پاهایی که وقتی فرشته ام تازه از بهشت آمده بود قدرتی نداشت..پاهایی که آن روزها با هر گریه و خنده اش بی اختیار می لرزید و تکان میخورد..اما حالا همان پاهای کوچک محکم اند..و این جز معجزه نیست..خدایا شکرت حالا عزیز دلم تمرین راه رفتن می کند... و من از تماشای چهاردست و پا رفتنش،تاتی تاتی کردنش و همه لحظات تکرار نشدنی قد کشیدن و بزرگ شدنش غرق سرمستی و لذت میشوم و عاشقانه بالندگیش را نظاره گرم.. دلبرک شیرین زبانم حالا دارد تمرین حرف زدن هم می کند..و شنیدن صدای نرم و نازک خوش  آهنگش که زیباترین سمفونی دنیاست..لذتی دارد وصف ناشدنی تکرار هجاها..ماما..بابا..دَ دَ....
5 اسفند 1393

اولین پارک دست جمعی دخترکم

گردش به اتفاق خانواده عمو جون به دریاچه و بام ، به دلیل وزش زیاد باد نشد که زیاد عکس بگیرم و اونهایی که گرفتم مقبول واقع نشد   هیجان دخملکم وقتی سوار تاب خونگیش میشه   ...
2 اسفند 1393

جشن تولد یکسالگی

اولین جشن تولد دخترک نازنینم با دو روز تاخیر روز پنجشنبه 30 بهمن ماه برگزار شد...ارزو میکنم که تولد صد سالگیش را در جمع نوه و نتیجه هایش جشن بگیرد  . بالاخره بعد از کلی گشت و گذار در نت  و وب گردیهای بی امان تم  تولد یک سالگی دیانا انتخاب شد..تمی با ترکیب رنگی قهوه ای و صورتی همراه با دخترکهای بالرین   ... و بعد از گذشت سالها از دوران درس و مشق و مدرسه که درست کردن کاردستی هم  از علایق و مشغولیاتم در ان روزها بود..این بار به خاطر گل روی دخترکم باز قیچی به دست شدم و بریدم و چسباندم و چسباندم....  از یک ماه قبل از تولد دست به کار قیچی کردن و چسباندن ...
30 بهمن 1393

دختر با دندون من !

مروارید سوم دختر نازنینم 10 بهمن ماه در فک پائین روئید و دخترم سه دندونه شد.     ... و اما بالاخره رویش مروارید سفید چهارم در فک بالا سمت راست مصادف با 24 بهمن ماه... برایم خیلی شیرین بود ... دلبرک چهار دندونه من دیگه به راحتی میتونه خوردنیهای مورد علاقشو گاز بزنه . ولی خوب شیطون بلا هنوز اجازه نداده ما از مرواریدهای خوشکلش یه عکس قشنگ بندازیم و من مادر همچنان امیدوارم برای ثبت این رویداد با کمک دوربین ... عزیزکم ... دلبرکم ... شاخه نیلوفرکم رویش مروارید سوم و چهارمت را در صدف بی مثال دهانت تبریک می گویم .  و حالا ....لبخندت با درخشش آن مرواریدهای سفید در صدف بی م...
30 بهمن 1393

فرشته یکساله من

ماه زندگیم..فرشته کوچکم ..یک ساله شد به همین زودی دلم برای همه 365 روزی که با هم گذراندیم تنگ شد!..365 روزی که جزو بهترین و شیرینترین لحظه های عمرم بود... پارسال در چنین روزی پر بودم از هیجان..و انتظار برای دیدن روی ماهش و حالا یک سال است که به لطف وجود پربرکتش... مادر شده ام و مادری کرده ام.. خدایم..شکر برای بودنش..سلامتیش..خنده هایش..و همه لحظات بکر مادرانه ای که او خالقش بود..دخترک شیرین دوست داشتنیم خدایا..دخترکم را به تو میسپارم..نگهدارش باش ..و تجربه این حس ناب و بی نظیر را به همه آنهایی که آرزویشان داشتن این روزهای مادرانه است عطا کن.. یک ساله  کوچکم..غنچه نوشکفته من.. تمام ه...
30 بهمن 1393

خاطرات 12 ماهگی

در آستانه یکسالگی عشق کوچولوی ما ز مستان امسال هم به نیمه رسید..زمستانی که البته هیچ شباهتی به زمستانهای پربرف کودکی هایمان نداشت..و آرزوی ساختن آدم برفی دماغ هویجی هم برای خودم و هم دخترکم برای اولین بارش  همچنان یک آرزو باقی ماند و جامه عمل نپوشید! طبق معمول هر سال از حالا شمارش معکوس من هم برای سپری شدن نیمه باقی مانده این زمستان بدون برف و بارندگی شروع شده.. نبات کوچولوی یازده ماهه و چند روزه ما هم این روزها شیطنت و کنجکاویش به حد اعلا رسیده ! آنقدر که توجه و مراقبت دایمی از این وروجک زبل مجالی برای کارهای دیگر برایم باقی نمی گذارد.. اما کماکان جالب توجه ترین قسمت خانه همان آشپزخانه است..از دکمه های...
30 بهمن 1393