دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

این روزها و کرج گردی

جمعه 18 اردیبهشت ، کرج خونه ی عمو وقتی رسیدیم غریبی می کردی و بغل هیچ کس نمی رفتی اما کم کم بعد از 10 دقیقه خودمونی شدی و نمی شد کنجکاویتو کنترل کرد ، کل خونه را طی می کردی و می گشتی . عمو بردنت حیاط تا با درخت توت سرگرم بشی ... از حیاط که برگشتی عکسهای سال گذشتتو که توی گوشی داشتن نشونت دادن و اینطوری باز یه کمی سرگرم بودی ...  و بعد از اون به یاد روزهایی که دخترم هنوز نبود و ما کرج زندگی میکردیم ، یه تور چند ساعته کرج گردی داشتیم و سری زدیم به فروشگاه شمیم که سیسمونیه نی نی نازمو از اونجا خریده بودیم و یک دوری هم گوهردشت و بعد هم امام زاده طاهر . .. و گشت و گذار در محله ی قدیممان مهرشهر به زمانی دی...
19 ارديبهشت 1394

نامزدی دایی جون دیانا

4 اریبهشت جهت خواستگاری : و 12 اردیبهشت جهت نامزدی : و اینم دختر شیرین خوش قدم من (‌شب خواستگاری که حضور نداشت و فقط با دسته گل عکس انداخت و شب نامزدی که حضورش محفلمونو شیرینتر کرد )  دخمل گل گلی من شب نامزدی الهی همه زوجها کنار هم خوشبخت بشن . امین ...
13 ارديبهشت 1394

خاطرات شیرین این روزها

این روزها دخترک شیرینم ، به حالت دو راه میرود . می چرخد و نانای نای می کند و می رقصد . لوس می کند و مارو می بوسد . سر سجاده که می ایستیم تلاش دارد تا در بغلمان باشد و نمازمان که تمام می شود او ادامه می دهد . دستهایش را به نشانه تکبیر و به سمت گوشها بالا میبرد و خم می شود و سپس سجده می رود و در اخر هم تسبیح را به گردن می اندازد و برمی خیزد . شیرینتر از جانم ، همین دو سه روز پیش که دور هم در خانه باغ بابایی بودیم روی فرش زمین خورد و ماهم برای اینکه نترسد عکس العملی نشان ندادیم ولی چون برخلاف همیشه مورد لطف بابا قرار نگرفت و آغوشی برای ارامش نیافت با کلمه "هو" که تا حالا از او نشنیده بودیم مارو متوجه خود کرد و آنقدر خندیدیم ...
11 ارديبهشت 1394

جمعه ای دیگر و خونه باغ بابایی

و اما اولین جمعه اردیبهشت ماه ، رفتیم باغ بابایی ، برای استفاده از هوای خوب بهاری و نظاره شکوفه های زیبا و چقدر کوچولوی ناز ما از وزش باد و ریزش شکوفه ها به وجد می آمد و ما که از ذوق این دلبرک سر ذوق می آمدیم. و اما رویت این زیبایی به روایت دوربین ... دلبرک بی تکرارم ...    و حسن ختام این روایت ... عشقولانه دخترکم با خرسش ، لوسی (دیانا این خرس و با اسم لوسی میشناسه) ...
5 ارديبهشت 1394

خلوت مامان و دختری

وقتی دختر و مامان ، یک پنجشنبه به طور کامل در خانه با هم هستند !!! تسبیح و ارگ ،  همزمان !!! نظافت و گردگیری اونم با دستمالی که خودش انتخاب کرده بقیه را در ادامه مطلب مشاهده کنید دیانای غرق بوسه یه نگاهی ام به حیاط بندازیم نمی دونم با چمدون کجا میخواد بره طعم این بوسه های شیرین تر از عسل را ما هم چشیده ایم..واااااای که چه طعمی دارد..عجیب خوشمزه است و می چسبد!  باز هم عشقولانه دخترکم با عروسکهایش ( بی جهت نیست که گفته اند اگر دختر نبود همه عروسکهای دنیا یتیم می ماندند) و علاقه ی این روزهایش علاوه بر پا تو کفش ب...
4 ارديبهشت 1394

دومین ماه از دومین چهار فصل زندگی

نازنین دخترم.... رویای کوچک شیرینممم عروسک قشنگ  خانه مان.. با گذشت هر روز برایمان عزیزتر می شود و شیرین تر..عزیزتر از جان و شیرین تر از عسل..    و گذران زندگی به همراه  تک وروجک پر از انرژی و شور و شیطنت... فسقلی پر جنب و جوشی که این روزها کنجکاویش سر به فلک می کشد...و باید دایم مراقبش باشی که مبادا به وجود نازنینش آسیبی برسد... که تمام اینها اگر چه گاهی خسته ام می کند....و جسمم زیر بار این خستگی کم می آورد ...اما روحم تر و تازه می شود و صیقل میخورد..از حس این لحظات اعجاب انگیز تکرار نشدنی...در کنار فرشته ی کوچک بی تکرارم.. و این هم یک راز مادرانه دیگر است...که هر قدر هم...
2 ارديبهشت 1394