دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

گرمای تابستان و ماه رمضان و این روزهای دیانا

کلمات اضافه شده به دایره المعارف دخترم شبت (شربت ) شی ( شیر )‌ دتر(دکتر)و ... وقتی دخترم خیلی باکلاس بینیشو میگیره بلز، این اسباب بازی هنریه زیبا که برای دخترم خریدم تا با اون نواختن را بیاموزه ... اما جای نواختن شروع به جدا کردن تکه های آن کرده و در چشم به همزنی دیگه تکه ای روی اون نمی مونه مجبورم بشینم دوباره بچینمشون . اینه که دیگه تا یه کمی بزرگتر بشه از دسترسش دور نگه داشته میشه لالایی و بازی با عروسک ...
25 تير 1394

500 روزگیت مبارک دخترم

و حالا دختر کوچولوی من ، همان نوزاد شیرین ظریف که نگهداشتن اندام نحیفش در دستانمان در روزهای اول زندگی اش دلمان را می ریخت که نکند دستمان بلغزد و سر بخورد و ... 500 روزه شد و کنار همه سختیهای نگهداریش برای من که تجربه اولم بود ، شیرینی ای را نصیبم کرد که بالاتر از آن دیگر برایم چیزی نیست و الان این نازدانه کوچک با شیرین کاریهایش و با همه هیاهو و زبلی و شیطنتهایش چنان وقتمان را پر می کند که حتی گاهی به کارهای شخصیم هم نمیرسم . الان دختر زبل من چنان بوسی بر گونه هایم میگذارد و زمانهایی برای ابراز علاقه چنان گاز کوچی نثار بدنم می کند که با همان درد خفیف هم ذوق میکنم از دلبریهایش ... الان دیگر همبازی او شده ایم و زمان تنهایی مان را با عروسکهای...
11 تير 1394

الوعده وفا

بالاخره وقتش رسید و من به قولم عمل کردم ، اومدم تا عکسهای اخیر دختر گلم را تو شلوغ پلوغی کارهای تعویض خونه براش بگذارم ... پیوست پست قبلی ... دیانا دندونت کجاست ؟! گوشت ؟!   موهات ؟! دماغت ؟! النگوت ؟!  بازی در حیاط خونه بابایی دیانا در تراس خونه جدید و نظاره مناظر بیرون از ارتفاع ساعت 11 شب و بازی در پارک محله اولین آلوسبز خورده شده توسط دیانا و وقتی دخترم خیلی حرفه ای پای گوشی موبایل میشینه   ...
7 تير 1394

اولین کوتاهی مو ... اولین کلمات

دختر شیرین و نازدونه من ... کنار همه شلوغی کارها که برای رفتن به خونه جدیدمون داریم ... اومدم تا برات از اتفاقات و شیرین کاریهای این روزهات بگم ...  چهارشنبه 13 خرداد که شما دومین عید نیمه شعبان را تجربه میکردی ... دایی جون و زن دایی جون از قم برای شما یه جفت کتونی خوشکل هدیه خریده بودن که تقریبا دو سایز برای پاهای کوچولوت ، بزرگ بودن ...   و حالا این روزها چند کلمه را خیلی واضح و زیبا بیان می کنی ... مثل بابا-بابایی-جوج ( جوجه ) -آب - باز(بازکن) وقتی میخوای جای باطری کنترل بازبشه و باطریهاش بیرون بیاد - نه - من -دو سه-ماما(مامان)-کاکا(کاکائو)-س (سلام)-گو(گوشت)  و زمانیکه ازت اعضای بدنت ...
19 خرداد 1394

دیانا در بین نی نی وبلاگیها

12 خرداد کلی بین نی نی های نی نی وبلاگ دنبالت گشتم . نمی دونم چرا عکس خوشکل پروفایلت رو روی سایتشون نذاشتن    و بالاخره 16 خردادماه ، پیرو متن بالا ، نی نی وبلاگ عکس خوشکل شما را هم روی کنتاکت وبلاگت قرار داد   ...
12 خرداد 1394

دندون 10 ام خوش اومد ...دندون 11 تو راهه

نفس و دردونه نازدونه مامان ... دیروز با بابا جون رفتیم بیرون خرید برای خونه جدیدمون ... من و شما یه جایی توی ماشین موندیم . عینک بابا را برداشتی و داشتی باهاش بازی میکردی که من ازت گرفتم و زدم رو چشام .. خواستی از روی صورتم برش داری که من به شوخی گفتم نمیدمش و یکدفعه شما خندیدی ... منم تشویق شدم و دوباره گفتم و اینبار قهقهه زدی ... و این شوخی و خنده ادامه داشت . وقتی سرتو بالا میبردی تا خنده از ته دل بکنی ...دیدم بله ... سمت راست فک پائین یه دندون خوشکل آسیاب رخ نمایی میکنه ... کلی ذوق کردم و برای اینکه اندازه اشم ببینم چند بار دیگه این بازی را تکرار کردم ... و در این لحظه دیدم سمت چپ فک پائین هم برجسته و صورتی شده و قراره دندون یازدهم هم ...
11 خرداد 1394

لالایی

لالالالا تو بارونی گل سرخ بهارونی به زیر پای تو هردم زمین داره گل افشونی لالالالا گل پونه گل خوش عطر بابونه بهار سبز عمر من گل ایوون این خونه دلت از غم جدا باشه پرستویی رها باشه میون شهر شادیها نگهدارت خدا باشه لالالالا بهشت من گل اردیبهشت من خدا با لطف آورده ترا در سرنوشت من لالالالا گل نازم تویی غمخوار ودمسازم لالالالا تو درمونم فدای تو بشه جونم   جمعه اول خرداد ماه مهمانی به صرف نهار خونه دایی مامان - دیانا و نیکا  عکس گرفتن از یه دختر شیطون و وروجک تو مهمونی و گردش کار بسی دشوار شده است ...  و عصر همون روز باغ بابایی  گردش علمی دخترم ...
4 خرداد 1394

دیانا و عقد دایی جون و مهمون داری

25 اردیبهشت و عقد دایی جون   و زمانیکه زبل خانم در جمع نبود و دنبالش بودم ... دیدم با حلقه های روی دیوار اتاق زن دایی جون مشغوله و وقتی صداش زدم و برگشت ... با یک خنده دلفریب و فردای اونروز عمو جان کمال و خانوادش مهمونمون بودند که با هم به باغ بابایی رفتیم ... روز خوبی بود و دیانا با دختر عموش حسابی توی باغ گشت و گذار و بازی کرد ... اما دیگه فرصت نشد عکس یادگاری بگیریم ...
29 ارديبهشت 1394